باربدنامه (پژوهش و یادداشت)

باربدنامه (پژوهش و یادداشت)

پژوهش‌ها و یادداشت‌های من در زمینه‌های فرهنگ (هنر و ادبیات)، هنر و ادبیاتِ دراماتیک، انسان‌شناسی و اسطوره...
باربدنامه (پژوهش و یادداشت)

باربدنامه (پژوهش و یادداشت)

پژوهش‌ها و یادداشت‌های من در زمینه‌های فرهنگ (هنر و ادبیات)، هنر و ادبیاتِ دراماتیک، انسان‌شناسی و اسطوره...

ناراحت و خوشحال

فردوسی بزرگ قهرمان ایران زمین، اکنون که در این چنین دورانی زندگی می کنیم... لازم
دیدم بگویم از طرفی بسیار ناراحتم که اکنون پیش ما نیستی، تا از اراده و نیروی
فراوان تو برای گذراندن این شرایط سخت استفاده کنیم.
و از طرفی خوشحالم که پیش ما نیستی، چون نیستی تا ببینی کشوری که روزگاری
آن را بهشت روی زمین می خوانده اند، چگونه رو به ویرانی می رود..!!!


...

شعر من... هنوز اسم ندارد.

این شعر رو در حالتی کاملا خلسه گفتم. امیدوارم نظر بدید.

هنوز براش اسم هم انتخاب نکردم.

سبکش تقریبا دادا هست.

...

...

...

دیگر حتی شعر هم نمی تواند

دیگر حتی نوای تار هم نمی توانند

دیگر حتی آوای ستاره هم نمی توانند

از نگاه قلب من

باز گو کند

 

دیگر حتی صدا هم نمی تواند

دیگر حتی کلام هم نمی تواند

باز گو کند

خیزش تابان ستاره ها

بر بی کرانه ها

آوای تو

در آسمان ها

 

دیگر حتی شعر هم نمی تواند

دیگر حتی دیگر حتی فریاد هم نمی تواند

دیگر حتی سکوت هم نمی تواند

 

دیگر حتی

هیچ نمی تواند

که من

به خشکی کویر

دیگر حتی آوا

دیگر حتی نوا

دیگر حتی صدا

نمی تواند

فروغ جان لاله ی من

 

بر مرگ دیگر مرگ هم نمی تواند

که من

لاله ها

بر آوا دیگر آوا هم نمی تواند

بر آفتاب دیگر آفتاب هم نمی تواند

دیگر حتی شید هم نمیتواند

 

نمی تواند

نمی تواند

نمی تواند

 

فروغ من

 

دیگر حتی اشک هم نمی تواند

که من

دیوانه

 

دیگر حتی درد هم نمی تواند

که من

آلاله

 

دیگر حتی رنج هم نمی تواند

که من

هنگامه

 

بر من

که من

با من

 

بی تو

با تو

بر تو

که تو آلاله ی من، هنگامه ی من، دیوانه ی من.

 

دیگر تنها

دیگر تنها او هم  نمی داند

دیگر

فریاد

 

دیگر حتی فریاد هم نمی تواند که بر فریاد، فریاد کشد.

دیگر حتی

هیچ نمی داند

 

دیگر حتی خون هم نمی داند که من از روی تو

خون نمی داند که من

که تو

از روی سرخ

خونینیم

دیگر زمین هیچ

دیگر آسمان هیچ

دیگر باران هیچ

 

دیگر حتی سراب هم نمی تواند

دیگر حتی

دیگر حتی آفتاب

دیگر حتی باد

بر ناله های شبان

ستاره ها

 

دیگر حتی عشق هم نمی تواند

بر ما

دیگر حتی

از ما

از ما به ما

و ما به ماه

و ماه به...

دیگر هیچ

 

ای کاش


آنکه هدفش تنها وتنها رستگاری انسان نباشد

درد و درمان توده ها را نداند ونشناسد
روشن فکر نیست
تنها دزدیست که با چراغ آمده است..!!!
...

شاملوی بزرگ


_________________________

ای کاش در کنار «روشن فکر» واژه ی «هنرمند» هم بود



با تمام ِ وجود غمگینم


با تمام ِ وجود غمگینم ... کشورم نفت به جهان می ده


شهرونداش مثل سربازن ... همه چی بوی پادگان می ده

گاهی کاری می کنند که...


گاهی کاری می کنند که از بعضی چیزها پشیمون می شم.

امان از این جامعه ای که دور از انسانیت شده.








شعر - یار من - از «آندره برتون». مترجم: باربد. ی

شعری از «آندره برتون».  مترجم: خودم.
...
یار من با گیسویی به سرخی آتش

با پنداری همچون آذرخش

با کمری همچون ساعت شنی

با تنی کشیده همچون پلنگ

 

یار من با سخنی از کلاه نشان و خوشه‌ی ستارگانی از آخرین پهنای شکوه

با دندانی همچون شیار ِ سپید موشانی در سپیدی زمین

با زبانه‌ای از فرسایش شیشه و که‌ربا

 

یار من با زبانه‌ای از دشنه‌ی خودی

با زبانه‌ای از دخترکی زیبا که پلک بر هم فرو می‌نهد و باز می‌کند.

با زبانه‌ای از سنگی باورنکردنی

 

یار من با مژگانی از نوازش دست خطی کودکانه

با ابروهایی کشیده همچون آشیانه‌ی پرستو‌ها

 

همسر من با سیمایی از تابلویی بر طاق داغ‌ رامِشکَده

و بخاری نشسته بر قاب های شیشه‌ای

 

یار من با شانه‌هایی از جنس شراب

و از سرچشمه‌ای با دلفین‌ها که سرهاشان زیر یخ در فشار است.

یار من با مچ‌های جفت شده

 

یار من با انگشتانی از شانس و تک‌خالی از قلب‌ها

با انگشتانی از چمن‌زار

 

یار من با زیربغلی از سمور و جوزالش«بلوط»

و از شبی نیمه تابستانی

از درخت‌چه ی برگ‌نو و از جایگاه کوسه‌ماهی کوچک

با لشگری از کف دریا و آب‌بند ها

و از مخلوط کردن گندم و آسیاب  

«آندره برتون»

 

 ...
تقدیم به نخستین دیوانه‌ای که ساعت را ساخت.  مترجم: باربد. ی

نوستالوژی های الکی

این وبلاگو من تو سال 88 راه انداختم. ولی تو تمام این مدت نشد که با کارایی رسمی وبلاگ ازش استفاده کنم. امروز افتادم به جونش و شروع کردم به گرد گیری. اول از همه خیلی از لینک های به درد نخور و قدیمی رو پاک کردم. ولی بعضی از لینک ها بودن که هر کاری کردم نتونستم پاکشون کنم.
. رضا براهنی عزیزم رو نتونستم پاکش کنم. با این که سالهاست  توی وبلاگش نمی نویسه. «همون که بهش می گن بزرگترین دانشمند ادبیات جهان.»

. هوشنگ گلشیری رو نتونستم پاک کنم با این که خیلی وقته توی وبلاگش نمی نویسه.
. علی بابا چاهی رو نتونستم پاک کنم. و تنها گاهی میرم شعر های قدیمیش رو که گوشه ی وبلاگش داره خاک می خوره می خونم.
. علی زراندوز.  دوست گل اقایی درک نشده ی من. نتونستم پاکش کنم با این که خیلی وقته نمی نویسه.
. پاتوق طراحی.  وبلاگ قدیمی استاد طراحی صنعتی، «اس کچ و راندو» رو نتونستم پاک کنم به یاد روزهای قدیمی دانشگاه. به یاد هوای زمستان و بوی برف های تهران.
. هوشنگ چالنگی رو هم نتونستم پاکش کنم. چون...   نمی دونم.
...
کلا نمی دونم. هیچی نمی دونم.
فقط کاهی دلم برای خاطرات قدیمی تنگ می شه. گاهی دلم برای ازادی های قدیمی تنگ می شه. گاهی دلم برای گروه های موسیقی زیرزمینی که کنار خیابون برنامه اجرا می کردن تنگ می شه. گاهی ...
گاهی دلم برای انتظار هفتگی گل اقا تنگ می شه.
گاهی دلم برای شب های شعر و نمایش نامه خوانی تنگ می شه.
گاهی دلم برای کافه تمدن تنگ می شه.
گاهی دلم برای بام تهران تنگ می شه.
گاهی دلم برای ...
...
امید وارم روزی بتونیم دوباره خوشی های قدیمی زندگیمون رو پیدا کنیم. امید وارم روزی دوباره بتونیم آزادی های قدیمی رو پیدا کنیم.