سایه ی ِ خیال
« دو مرغابی در مه »در غیاب تو هم « شِورِه» می خواند
اشو زرتشت اولین ابر قهرمان و ابرانسان تاریخ
اشو زرتشت اندیشمند، فیلسوف و پیامبر باستانی ایران زمین اولین کسی بود که اخلاق را در قالب نبرد بین نیک و بد ((اهورا مزدا و اهرمن)) به مثابه علت و نیروی اصلی در عالم می دانست. پس او باید اولین کسی بوده باشد که اخلاق را شناخته است.
در آموزش های او راستگویی و دلیری از بزرگترین نشانه های ابرمردان بودند و خود وی نیز از راستگو ترین و دلیرترین اندیشمندان بود. و به همین دلیل است که شخصیت او رو در روی ایده آلیست های بزدلی قرار می گیرد که با دیدن واقعیت فرار می کردند. مردمان بزدل و ترسویی که یا در دل کوهها پنهان شده بودند و دیو پرستی را برمی گزیدند و یا از روی خرافات به کارهای پوچ و بی فایده روی می آوردند . و برای خدایان خون خار دامها و گاه فرزندانشان را قربانی می کردند.اما او بود که اخلاق را شناخت و برای شکوفایی خرد و نیروهای دیونیزوسی، که همان خصلت و روحیهی اصلی عالم است، به مبارزه پرداخت. او همان آموزگار بزرگ است، کسی که ابرمرد را می آموزد و تاریخ را دگرگون می کند. او همان کسی است که ابرمردهایی همچون کورش بزرگ و داریوش بزرگ را میآموزد و به تاریخ و اندیشههای خرد گرایانه ای که در آینده میآیند راه و رسم نشان میدهد.
پس اگر او تا امروز زنده می بود و فرصت پیدا می کرد، ماهیت واقعی اخلاق جهان شمول، یعنی فساد و بیماری آن را ببیند، بنا به همان قدرت شناخت، راستگویی و دلیری اش اخلاق امروز را نابود می کرد و به فراسوی نیک و بد می رفت.
مدرنیسم را نقد می کرد و علوم، هنر و حتی سیاست های مدرن را نیز از آن مستثنی نمی گذاشت. اخلاق سروران و بردگان را باز نویسی می کرد و به فراسوی نیک و بد قدم می گذاشت. پس او باید آغاز زرتست دیگری شده باشد: زرتشت نیچه.!او همان کسیست که اکنون در او تمامی ((اضداد)) در وحدتی بی سابقه به هم پیوسته اند . عالی ترین و پست ترین نیروهای حیاتی انسان ، شیرین ترین و ترسناک ترین آنها ، در او با قطعیتی نامیرا از فواره ی واحدی بیرون زده .
او همان کسی است که ابرمرد را می آموزد و در این میان به طور مرموزی حالات یک ابرمرد را از خود نشان می دهد . او همان کسی است که حقیقت را می آفریند و مفهوم ابرمرد را به ((معنای هستی)) به بزرگترین واقعیت تبدیل می کند . واقعیتی که ضرورتا در فراسوی نیک و بد به دنیا می آید.
خوزستان ، هشتاد سال جهان شیر سیاه تورا نوشید / حق داری که حالا خون سرخ بخواهی
آه ای اسماعیل ،ای دوزخی سر سرخ کرده در تابه ِی وحشت / دوزخ به اضافه ی کلمه یعنی شاعر...
سرت چه پرچم خونینی بود که در خیابان ها می تاخت ...من وتو اینک بر گوش ابوالهولی نشسته ایم و خدایان را تماشا می کنیم ...
مثل اسبی که برآمدگی کفلش را داغ کرده باشند تا صاحب پِِیدا کند / ما از آن عصر خویش شده ایم
خوزستان ، هشتاد سال جهان شیر سیاه تورا نوشید / حق داری که حالا خون سرخ بخواهی /اما فروشندگان تو اینان نبودند / ویلاهای آنان در سواحل کالیفرنیا و جنوب فرانسه در آفتاب برق می زند
مردی بر روی تپه نشسته است می گوید / مایملک من غم است / شش بچه که در زیرآوار می پوسند / زنم که دختر عمویم بود منفجر شده است / حرف نمی توانم بزنم بو خفه ام می کند ...
سیگاری روشن کن هنوز عادت نکرده ام که فقط یک چشم داشته باشم ...
فردوس من فردوس تو نِِیست / من استالین و چرچیل را نابود شده می خواهم ...
چرا چهره های رنج کشیده اِِین همه اصالت دارند ؟
" زرتشت " ، " عیسی " ، "داوینچی " ، " داستایوسکی " ، " مادر ِ" " گورکی "
وزنی که زور می دهد تا بچه اش به دنیا بیاید ...
لوله ی تانک در گل فرو نشسته
در پشت کیسه ی شنی جسدی چمباتمه زده
چقدر صورتش اصالت دارد...
وسادگی ات کندوی عسلی بود که انگار فقط ِیک ملکه داشت و زنبورهای دیگرش نبودند .../ اِِی ایستاده در صف آزمایشگاه های شهر ، با شیشه ای بلند در دست /
وجنگلِی از تصاویر رنگین در سر / اِِی خوابگرد شرق و غرب / اِِی خیانت شده ...
شاش بند تو تلمبه اِی دیگر می خواهد اسماعیل / .../ شعر تو مشتی است که در سینه ی توگره شده است / ازل و ابد آنجاست / دوزخ و فردوس آنجاست / سینه را گشاده کن / آن مشت را به جهان هدیه کن اسماعیل ...
اسماعیل نوشته ی دکتر براهنی