شعری به یاد حسین پناهی
شعری به یاد حسین پناهی






سایه ی ِ خیال

« دو مرغابی در مه »
گم شده بود
یکی مال دلاین دژکوب
یکی ولایت ما بود
یک مرد
صبور غم های پارسی
نیامده پیش تر رفته بود
تا پیشقراول قوافل فاصله
الهی ، اهوارا مزدا
انشاءالله مارا ببخشاید
آنقدر
بدیم
که ندانستیم « معلومی چون ریگ
مجهولی چون راز »
در زده بود
زهر خندیده بود
به نوعی طنازی
مثل آن دیدن عجیب
دو کردنی شوخ
شنگ فلسفه و رندی
آیا می باوری ؟
او مثلا"
از یک جایی آمده بود
از بکر آباد دره های دژکوب
تا انگاری
چیزی بفهماند که : « چگونه می شود عشق را نوشت ؟»
یوسف آباد تنهایی
لج ِ قتیلی داشت
تا مقتول شد
او هم مقتول قتل های به هم زنجیره بود
مثل همه ی مثال های دیگر
همین را می خواستی؟
تا آخرش گم گور
به اسم تو ثبت شود
این ایل

در غیاب تو هم « شِورِه» می خواند