در رویایم سپیدی همهجا را گرفته بود
و من سوار بر بادبادکی بر دوش باد در آسمان پرواز میکردم.
در رویایم باد پادشاه بود.
در رویایم ابرها در برابر شهریار آسمان سر فرود میآوردند،
پس به فرمان پادشاه باران میبارید.
در رویایم باد عاشق لکه ابری سیاه بود
و ابر گریزان از تمام عشقهای جهان
سوگوارِ بهارِ از دست رفتهاش
سرگردانِ پاییز گریه میکرد.
در رویایم آرزو معنی نداشت.!
نوشته: باربد. ی
پن: آیا چنین نیست که مرگ را در زندگی میجویند و زندگی را میان مردگان.؟