صلیب
بر صلیب کشیدند مرا
بر بلندای کوه المپ
بر بلندای ابرهای سیاه
تا خدایان شاهد رنج بی پایان من باشند...!
و مردمان بر من بخندند
وآیندگان
شاید که بر من بگریند.
و خدایان مرا که بر صلیب کشیده شده ام،
صلیب عصر خویش
تماشا می کنند.
و من که میخ کوب صلیب عصر خویشم
بر بلندای این کوه سخت
دماوند را تماشا می کنم
که باز خورشید بر فرازش طلوع می کند...!
پادشاهی می کند...!
...
باربد. ی
مهر.1389
تقدیم به نخستین دیوانه ای که ساعت را ساخت
تو باعث شدهای که آدمی از آدمی بهراسد.
تراشندهی آن گَنده بُتی تو
که مرا به وهن در برابرش به زانو میافکنند.
تو جانِ مرا از تلخی و درد آکندهای
و من تو را دوست داشتهام
با بازوهایم و در سرودهایم.
تو مهیبترین دشمنی مرا
و تو را من ستودهام،
رنج بردهام ای دریغ
و تو را
ستودهام.
...
احمد شاملو
۱۳۶۳
بهناچار دَم فرو میبندد
....
احمد شاملو