شعری از «آندره برتون». مترجم: خودم.
...
یار من با گیسویی به سرخی آتش
با پنداری همچون آذرخش
با کمری همچون ساعت شنی
با تنی کشیده همچون پلنگ
یار من با سخنی از کلاه نشان و خوشهی ستارگانی از آخرین پهنای شکوه
با دندانی همچون شیار ِ سپید موشانی در سپیدی زمین
با زبانهای از فرسایش شیشه و کهربا
یار من با زبانهای از دشنهی خودی
با زبانهای از دخترکی زیبا که پلک بر هم فرو مینهد و باز میکند.
با زبانهای از سنگی باورنکردنی
یار من با مژگانی از نوازش دست خطی کودکانه
با ابروهایی کشیده همچون آشیانهی پرستوها
همسر من با سیمایی از تابلویی بر طاق داغ رامِشکَده
و بخاری نشسته بر قاب های شیشهای
یار من با شانههایی از جنس شراب
و از سرچشمهای با دلفینها که سرهاشان زیر یخ در فشار است.
یار من با مچهای جفت شده
یار من با انگشتانی از شانس و تکخالی از قلبها
با انگشتانی از چمنزار
یار من با زیربغلی از سمور و جوزالش«بلوط»
و از شبی نیمه تابستانی
از درختچه ی برگنو و از جایگاه کوسهماهی کوچک
با لشگری از کف دریا و آببند ها
و از مخلوط کردن گندم و آسیاب
«آندره برتون»
...