این اجرایی است که پیتر پرینگل از لوح هشتم، بر اساس سرودههای حماسی گیلگمش (پیدا شده در کتابخانهی پادشاهی بابل) آن را بر اساس همان روشهای باستانی انجام داده. فکر کنید 5000 سال پیش در اوروک باستان این آواز در خیابانها خوانده میشده و همراه با آن دخترکان زیبا میرقصیدن.!
حماسهی گیلگمش، لوح هشتم؛ ترجمهی دکتر داوود منشیزاده:
ادامه مطلب ...راستش رو بگم، نوجوان که بودم دلم میخواست روزی فردوسی زمانه بشم؛ شعر مینوشتم، ادبیات کلاسیک و شاهنامه میخوندم و تاریخ باستانی ایران رو شخم زده بودم. از خودم که پنهون نیست، از شما هم پنهون نباشه، غرور ملی زیادی هم داشتم. در این حد که گاتهای اشوزرتشت رو چندین بار خونده بودم و خود زرتشت رو بزرگترین اندیشمند تاریخ میدونستم... زمان که گذشت و در تیزآب زمانه کمی سوختم، زمان و مطالعهی بیشتر به من فهموندن که نه، اینکاره نیستم. هر چی بود من برای فردوسی بودن ساخته نشده بودم. برای فردوسی بودن باید در زمان فردوسی و میان متون قبل و بعد از فردوسی زندگی کرد؛ همراه با همهی اینها باید روانی پولادین داشت که من ندارم. فردوسی نشده بودم، ولی شدیدا با دانتهی ایتالیایی احساس یگانگی میکردم. خودم رو دانته میدونستم با این تفاوت که دانته در دوزخ، ویرژیل رو داشت تا راهنما و دوستش باشه، ولی من تنها تر از دانته شدیدا احساس میکردم در دوزخ گم شدم و به دنبال فردوسی (بهشتی) خیالی در تلاش برای گذر از این راه سخت بودم. به قول مشقاسم آقا دروغ چرا..؟ تا قبر آ آ آ..! حالا فهمیدم که دانته بودن هم به گروه خونیم نمیخوره. گویی دانته بودن صداقت و لیاقتی میخواد که من ندارم. یا حداقل خوب فهمیدم که بهشت برای از ما بهترون درست شده، برای آدمهای لوس و بچه مسیحیهای روانپریش. الان در این نقطه از زمان خیالی بیشتر دوست دارم، همراه با خود «پدر همگان» ارباب اودین به والهالا وارد بشم؛ یا اینکه پا در جاپای گیلگمش بگذارم. گیلگمش فراتر از همهی قهرمانان بعد و قبل از خودش، مثل یه شیردل به همهی خدایان بیلاخ نشون داد. چندتا از کلهگندههاشون رو کشت و درنهایت پا به راهی گذاشت که قبل و بعد از اون هیچ کس جراتش رو نداشته و نداره.! گیلگمش به جادهی جستجو و کاوشگری وارد شد.! الان بعد از گذشت اینهمه سال فکر میکنم باید که گیلگمش باشم..!
در جریان این جادهی جستجو چندتا نامه پیدا کردم که خوندن اونها کمک میکنه، اطرافمون روشنتر بشه. چرا که وقتی نامه رو میخونیم حال و روز نویسنده خیلی شبیه به ماست. این نامهها، نامههای صادق هدایت به مجتبی مینوی هستن و در زمانی نوشته شدن که هدایت در هند به سر میبره... هدایت به هند رفته، تمام داراییش رو فروخته تا خرج سفر باشه و در یک سرزمین عجیبغریبِ جدید داره دوباره از نو شروع میکنه. انگار که اوهم در این پیچ و خم جستجو درگیر فراز و نشیب سخت زندگی شده... فعلا فقط چهارتا از نامهها رو اینجا نشر میدم. اگر خوندید، در موردش نظر دادید، علاقهای به گفتگو و خوندن ادامهی اونها داشتید، بقیهی نامهها رو هم در قسمت دیگهای نشر میدم.