ادامه مطلب ...
در نگارگری ایران، دیو بهعنوان موجوداتی اهریمنی در بسیاری از داستانهای شاهنامه نقشآفرینی میکند. تحلیل دیونگاریها در طول زمان میتواند موجبات شناخت شرایط فرهنگیهنری دورههای تاریخی مختلف و مکاتب نگارگری را فراهم آورد.
نگارگران در ترسیم دیو، با تکرار سنتهای بصری، صفات ظاهری مانند شکل دستوپا، نحوهی پوشش دیو، نوع زیورآلات و بهکارگیری ترکیبات نیمه انسانی نیمه حیوانی در شکل جمجمه و سیمای دیو را بهصورت اشتراکاتی تکرارشونده درآمده و درگذر زمان ویژگیهای دیوان را در نگارههای شاهنامه تا حدی به هم نزدیک کردهاند. همچنین، نگارگران در کنار پایبندی به خصوصیات دیوان در متن شاهنامه و روایات شفاهی، در مواردی سنت نگارگری و خلاقیت هنری را مقدمتر دانستهاند.صفات منفی چون خشونت و پلیدی دیو با بهرهگیری
ادامه مطلب ...قسمت سوم:
یک سوال، فکر میکنید چند درصد از سینماگران ایران، سینماگرانی که در این زمان ما به فیلم ساختن مشغول هستن؛ فکر میکنید چند درصد از اینها هویت ایرانی دارن.؟ هویت ایرانی به این معنی نیست که اسم و فامیل ایرانی داشته باشن، یا این که ایران بزرگ شده باشن؛ بلکه به این معنیه که اثری که خلق میکنن، این اثر اندیشه و چارچوب هنر ایرانی رو داشته باشه.؟ به غیر از بهرام بیضایی کدوم کارگردان ایرانی (مخصوصا در سینما) هست که تاریخ و ادبیات کهن ایران رو به خوبی بشناسه و مثلا چارچوبها، ویژگیها و تاریخ نگارگری ایران رو بدونه.؟ کدوم کارگردان ایرانی هست که اسطورهشناسی ایران رو خونده باشه و با اون آشنایی داشته باشه.؟ کدوم نویسنده، یا عکاس.؟ حتی در رشتههای معماری، گرافیک، نقاشی و تئاتر هم کمتر پیدا میشن هنرمندانی که با اندیشه و هنر ایرانی آشنایی داشته باشن. برای مثال: این بت بزرگ سینمای ایران، اصغر فرهادی رو مثال بزنیم؛ در کدوم اثر از اصغر فرهادی ما با یک سینمای ایرانی که هویت ایرانی داشه باشه روبرو میشیم.؟ کدام کادر یا قاببندی سینمای فرهادی هست که بر اساس قوانین نگارگری بسته شده باشه، یا کدام فیلمنامهی این آدم هست که بر اساس چارچوبهای اسطورهها و ادبیات ایران نوشته شده باشه.؟ چطور میشه که سینمای ژاپن اینقدر درگیر سنت، هنر و اندیشهی ژاپنی میشه، ولی سینمای ایران «مخصوصا این سینمای سی سال گذشته» اینقدر بیهویت شده.؟
به هرحال، بریم سروقت ادامهی مقاله...
شاهنامه در نگارگری: شاهنامهنگاری بنابر دلایل تاریخی خاص خود از اوایل قرن هشتم آغاز میشود. در قرن هفتم، مغولان به ایران وارد میشوند و در اینجا حکومتهایی را ایجاد میکنند. آنان برای شناساندن هویت خود به ایرانیان سعی در به کارگیری برخی مسائل فرهنگی از طریق دیوان سالاری کردند. و در این میان، ایرانیان متوجه شدند که مغول چیزی از فرهنگ ایرانی نمیداند، پس آنها شروع به شناساندن فرهنگ و هویت خود به قوم مغول کردند. (آژند، 1387، 6) طبیعتا در این زمان یکی از عناصر مهم و ابزارهای اصلی در هویت ایرانی شاهنامه بود. شاهنامه هویت دیرینی بود که در قرن چهارم سروده شده بود و یکی از بزرگترین عوامل تکامل موقعیت ایرانی در منطقه بود. نگارگری با جوهره و هویت مستقل ایرانیاش از قرن ششم شروع شد و برخی نقاشان از آن سود میجستند، همچون هنرمندانی که کتابی مانند
ادامه مطلب ...قسمت دوم:
داشتم با خودم فکر میکردم، چرا اصلا ما ایرانیها باید از نگارگری بدونیم.؟ مهمترین دلیل اینجاست که نگارگری و خطاطی مادر تمام هنرهای ایرانی به حساب میان، و بخش بزرگی «بزرگترین بخش» از فرهنگ و هویت ما رو در دل خودشون جا دادن. به غیر از این، نگارگری همراهِ بههم پیوستهی تاریخ ایران بوده و تا تاریخ نگارگری رو ندونیم، مثل این میمونه که تاریخ ایران رو نمیدونیم.! به خاطر همین با مطالعهی تاریخِ هنرِ نگارگری میفهمیم که در طول هزاران سال گذشته، چه بر سر کشور و مملکتمون اومده.! چقدر از هویت ما رو دزد برده و چقدر از دارایی ما رو جعل کردن.! حتی در کجای تاریخ چندهزار نفر ایرانی، با بیرحمی تمام به دست فلان حملهکنندهی خارجی کشتار شدن.!
و اما ادامهی مقاله...
مکتب بغداد که به مکتب بینالمللی عباسی نیز مشهور است، در پایتخت عباسیان "بغداد" شکل گرفت و تا ۵ قرن ادامه داشت. عنوان کلی مکتب عباسی، برای شیوههای مختلف مصورسازی کتاب در شهرهای بغداد، موصل، کوفه و واسط به کار برده میشود. این مکتب بیشترین تاثیر را از هنر ساسانی و بیزانس برد. نقاشیهای این مکتب بسیار سادهاند. از خصوصیات نگارههای این دوره آن است، که نقشها، شکل جانوران و اشخاص قدر درشتتر ترسیم شده، و اندامها مشخص و صریح، طرح شدهاند. در مجالس رنگ زمینه یا اصلاً نیست یا بسیار اجمالی است. رنگهایی که در نگارهها به کار رفته است، معدود اما تناسب آنها با یکدیگر بسیار دقیق و لطیف صورت گرفته. چهره ی افراد به نژاد سامی (عربی) تعلق دارد، اما نفوذ شایان توجه هنرمندان بیزانسی و روم شرقی را نیز، در این تصاویر می توان مشاهده کرد. جامهها و لباسهای مسیحی را با همان چینهای متعدد و سنگین به شیوهی نقاشیهای بیزانسی و گاهی نیز ترکیببندی پیکرهها را میتوان در آثار مسیحی بازشناخت. معمولاً تعداد محدود پیکرهی انسانی و شاخ و گل در این آثار وجود دارد. کتابهای نگارگری شده در این دوره معمولاً کتابهای علمی و کتابهای شعر و حکایت
ادامه مطلب ...قسمت نخست:
چند روز پیش داشتم مقالهای میخوندم که در اون هرجا میخواست در مورد نگارگریایرانی حرف بزنه به جای واژهی نگارگری از مینیاتور استفاده میکرد. از اونجایی که مقالهرو یه دکترای پژوهش هنر نوشته بود، خیلی برام سنگین اومد که این سونامی بیسوادی از کجا ریشه میگیره. به خاطر همین هم به خودم گفتم حتما باید یه مقاله در مورد نگارگری بنویسم. قبل از این که مقاله رو شروع کنم، قبل از هرچیز در مقدمه باید بگم که مینیاتور با نگارگری از زمین تا آسمون فرقشه.! به طور کلی به نقاشیهای مینیمالیستی که اروپاییهای مسیحی در کتابهای دورهی قرونوسطی ترسیم میکردن مینیاتور میگن، «و بعضی معتقدن که این واژه از واژهی "مینینیچر" به معنی طبیعت کوچک شده اومده.» این نقاشیکتابها که مخصوص دورهای خاص «قرون وسطی و رنسانس» و کتابهایی خاص «معمولا کتابهای ادبی و مذهبی این دوره» هستن به این خاطر به مینیاتور معروفن که حداقل در طرحهای اولیه نقاش دورهی قرون وسطی به نوعی یک طبیعت خلاصه شده رو میکشیده. بعدا در دورانی که اروپاییها شروع به مسافرت رفتن کردن، و چه از جادهی ابریشم و چه از دریا به ایران رسیدن، وقتی کتابهای ایرانی «مخصوصا کتابهای ادبی» رو مطالعه کردن با نگارگری در این کتابها روبرو شدن؛ پس درنتیجه از روی عادت به نگارگریهای اینکتابها، به اشتباه گفتن مینیاتور.! از اونجایی که ما ایرانیها کاملا کورکورانه، بدون مطالعه و پژوهش و معمولا از روی جهل از روی کارهای فرنگیها تقلید میکنیم این شد که از این یکی هم تقلید کردیم و به نگارگری گفتیم مینیاتور.! به هرحال این شما و این هم مقدمهای بر نگارگری ایران:
نگارگری ایرانی که به اشتباه مینیاتور هم خوانده میشود، شامل آثاری از دورههای مختلف تاریخ ایران است که بیشتر به صورت مصورسازی کتب ادبی (همچون شاهنامهها، ورقهوگلشاه، کلیلهودمنه، سمکعیار، و...) علمیوفنی (التریاق، الادویهالمفرده، الاغانی و...)، تاریخی (جامعالتواریخ و...) و همچنین، برخی کتب مذهبی همچون، خاوراننامه میباشد. نگارگری ایرانی عموما از قرن 3 هـ. ش به بعد ظاهر شناخته شدهی خودش را یافت و دارای شاعرانگی خاص خود در تصویر است. مکاتب نگارگری ایران بر اساس تاریخ به وجود آمدنشان به این دستهها تقسیم میشوند: 1- مکتب سلجوقی «قرن چهارم خورشیدی». 2- مکتب بغداد (عباسی) «از قرن دوم تا هفتم خورشیدی». 3- مکتب تبریزِ اول (مغول) «قرن هفت و هشت خورشیدی». 4-مکتب شیرازِ اول «قرن هشتم خورشیدی». 5- مکتب جلایری «قرن هشتم و نهم خورشیدی». 6- مکتب شیرازِ دوم «قرن نهم خورشیدی». 7- مکتب هرات «قرن نهم و دهم خورشیدی». 8- مکتب بخارا «قرن دهم خورشیدی». 9- مکتب قزوین «قرن دهم خورشیدی». 10- مکتب تبریز دوم «نیمهی اول قرن دهم خورشیدی». 11- مکتب اصفهان «نیمهی دوم قرن دهم و یازدهم خورشیدی». 12- مکتب زند و قاجار «قرن دوازده خورشیدی» (طاووسی، 1390، 17)
در امتداد تاریخ هنر ایران جای هنر نقاشی به طور بیسابقه ای خالی است. برعکس بقیهی کشورها – چه در منطقهی اروپا و چه در آسیای شرقی – در ایران پژوهشگر تاریخ هنر به ندرت با هنر نقاشی روبرو میشود و آنچه که از هنر نقاشی با آن برخورد میکند، ناپیوسته و در دورههای تاریخی مختلف مقطع مقطع است. این جای خالی در ایران با هنر نگارگری جایگزین شده و اگر چه شرایط اجتماعی، سیاسی و فرهنگی اجازه رشد نقاشی را نداده، ولی هنر نگارگری به جای آن پیوسته رشد داشته و به غیر از مواردی چند که به خاطر حمله های ویران کننده نیروهای خارجی هنر ایرانی با وقفه روبرو شده، نگارگری به رشد
همیشه وقتی از "گرز گاوسر" صحبت میشه، معمولا تصویری که به ذهنمون میاد، تصویری تقریبا فکاهی و کاریکاتور گونه از گرزی هست که در قسمت انتهایی اون سر آهنین یک گاو «معمولا گاوطلایی» قرار داره. این بینش در مورد "گرز گاوسر" چنان جا افتاده هست که حتی در نگارگریهای حرفهای شاهنامه که به دست بزرگترین استادان تاریخ کشیده شده هم باز ما چنین چیزی میبینیم. همیشه این برام سوال بود که چرا مردم و حتی کارشناسان ادبیات و هنر، درک نمیکنن که این تصور از گرز گاوسر اشتباهه. چرا که وقتی انتهای یک میلهی آهنی سر بدون تعادل از یک گاو باشه، این ساخته کارایی نظامی خودش رو از دست میده، دیگه با اون نمیشه محکم ضربه زد و به درد مبارزه کردن نمیخوره. کار به جایی رسیده بود که وقتی تصاویر نگارگریها رو میدیدم ناخودآگاه به خنده میافتادم و نمیتونستم این تصویرگری رو باور کنم. همیشه استدلالم در معنا کردن ریشهشناختی واژهی مرکبِ "گرز گاوسر" این بود که منظور از این واژه عبارتی مثل "به شکل سر گاو" نیست، بلکه منظور از "گرز گاوسر" استعارهایست همچون "سنگین و مقاوم مثل سر گاو"؛ چرا که همهی ما میدونیم در فرهنگ ایرانی سر گاو «مخصوصا گاو وحشی» نشانهی محکم بودن و قدرت در ضربه زدن هست. به هرحال... چند وقت پیش یک مقالهای پیدا کردم که نتنها این شک من رو تقویت میکرد، بلکه از نظر اسطورهشناسی و ریشهیابی واژگانی در زبان هم، به خوبی توضیح میداد که واژه و تصور "گرز گاوسر" از کجا اومده و در جهان ادبیات چه نمونههای مشابهی داره.نکاتی مثل این که در ابتدا این واژه "گرز گاوسار" بوده و بعدها به "گاوسر" تبدیل شده؛ یا نکتهی خیلی جالب و دوستداشتنی اینکه در جهان اسطورهشناسی "گرز گاوسر" با "میولنیر" پتک معروف ثور خدای آذرخش در اسطورههای اسکاندیناوی برابری میکنه. این مقاله رو "محمود جعفری دهقی" و "مجید پوراحمد" نوشتهاند و من بخشهایی اون رو اینجا با شما به اشتراک میگذارم تا بخونید.