-
نمایشنامهی سلطانمار نوشتهی بهرام بیضایی.
دوشنبه 26 آبان 1399 10:06
اونچه در اینجا میخونید، قسمتی از نمایشنامهی سلطانمار نوشتهی بهرام بیضایی...با اینکه این نمایشنامه در سال ۱۳۴۴ نوشته شده، ولی این دیالوگها و بازیها چقدر تصویر حالوروز همین روزهای ماست. سفیر جابلصا: [خندان] و - اگر مملکت شما توفانی شد ما آنرا از افراد آشوبطلب پاک میکنیم. داروغه: آفرین، آفرین! تعداد اراذلِ...
-
داستان دراماتیک چیست.؟
دوشنبه 26 آبان 1399 01:20
آنچه در اینجا میخوانید مقالهای است نوشتهی نصرالله قادری که در کتاب " یک قمقمه از کوثر" چاپ شده است و من بعدها اندکی آن را تغییر دادم و به قولی بازنویسی کردهام. به هرحال این که یک نمایشنامهنویس، فیلمنامهنویس و یا حتی داستاننویس قبل از هرچیز باید با داستاندراماتیک آشنایی داشته باشد، آن را بشناسد و...
-
رویای من:
جمعه 23 آبان 1399 23:42
در رویایم سپیدی همهجا را گرفته بود و من سوار بر بادبادکی بر دوش باد در آسمان پرواز میکردم. در رویایم باد پادشاه بود. در رویایم ابرها در برابر شهریار آسمان سر فرود میآوردند، پس به فرمان پادشاه باران میبارید. در رویایم باد عاشق لکه ابری سیاه بود و ابر گریزان از تمام عشقهای جهان سوگوارِ بهارِ از دست رفتهاش سرگردانِ...
-
تحول و بازشناسی در کاتارسیس:
جمعه 23 آبان 1399 02:08
اونچه در اینجا میخونید بخشی از مقالهایه که چند سال پیش دربارهی تئاتردرمانی و جایگاه تراژدی در سایکودرام نوشتم. (از اونجا که مقاله چاپ شده ممنون میشم که کپی نکنید.!) منظور از تحول این است که وقتی وقایع بر اساس علت و معلول در حال پیشروی هستند، سرانجام ناگهان در جایی متحول می شوند. بازشناسی که عموماً به بازشناسی هویت...
-
تمام پدرهای آسمانی ما.
چهارشنبه 21 آبان 1399 01:59
اودین (All-Father) یا همان پدر همگان در اسطوره شناسی اسکاندیناوی، آنو (Anu) (Sky Father) یا پدر آسمانی در اسطوره شناسی میانرودان و سومری، زروان (Zurvan) (Time father) یا پدر زمان در اسطوره شناسی ایرانی، ایزاناگی (イザナギ) (Izanagi) یا پدر نخستین، که نخستین کامی بود در اسطوره شناسی ژاپن، برهما یا آفرینشگر نخستین که...
-
زخم های وحشتناک زمین بازی در تئاتر شهر را دیدم.
جمعه 21 خرداد 1395 22:08
زخم های وحشتناک زمین بازی کار خوبی است. یک کمدی تراژدی واقعگرا که داستان دوستی دو کودک را از خردسالی تا میانسالی به نمایش می کشد. از همان ابتدای کار صمیمت اجرا تماشاگر را در بر می گیرد، بازیگرها به خوبی از عهده ی نقششان بر آمده اند و شما آنها را به عنوان کاراکتر قبول می کنید. در حقیقت هماهنگی میان متن و اجرا چنان خوب،...
-
لطیفه ای از دکارت
سهشنبه 24 مرداد 1391 18:49
«یک روز دکارت به کافهای میرود، پشت میز مینشیند و آماده سفارش دادن میشود. پیشخدمت به طرفش میآید و میپرسد: جناب، صورت غذا میخواهید؟. دکارت جواب میدهد: فکر نمیکنم و فورا ناپدید میشود...» احتمالا شمای خواننده در خیالاتتان مرا به خاطر نوشتن این لطیفه ظاهرا بیمزه شماتت میکنید اما چند لحظه (حداقل تا پایان متن)...
-
دوره ی نخست... گفتگوی نخست؛ هنر پیش از تاریخ
سهشنبه 24 مرداد 1391 18:39
دوره ی چهام زمین شناسی شامل یخ بندان های بزرگ بوده، که «پلئیستوسن» خوانده شده است. در این دوره ی هزار ساله سرمای زمین بیشتر شده که بخش پایانی این دوره از 40000 تا 10000 سال قبل از میلاد شروع شد و انسان نخستین را برای برای زندگی جمعی نشینی آماده ساخت. این دوره را «پارینه سنگی» می نامند. نقاشی بر روی سقف و دیوار غار و...
-
مرا فریاد کن
سهشنبه 24 مرداد 1391 18:31
اشک رازیست لبخند رازیست عشق رازیست اشک آن شب لبخند عشقم بود قصه نیستم که بگویی نغمه نیستم که بخوانی صدا نیستم که بشنوی یا چیزی چنان که ببینی یا چیزی که چنان بدانی... من درد مشترکم مرا فریاد کن.
-
ناراحت و خوشحال
دوشنبه 22 خرداد 1391 16:50
فردوسی بزرگ قهرمان ایران زمین، اکنون که در این چنین دورانی زندگی می کنیم... لازم دیدم بگویم از طرفی بسیار ناراحتم که اکنون پیش ما نیستی، تا از اراده و نیروی فراوان تو برای گذراندن این شرایط سخت استفاده کنیم. و از طرفی خوشحالم که پیش ما نیستی، چون نیستی تا ببینی کشوری که روزگاری آن را بهشت روی زمین می خوانده اند، چگونه...
-
شعر من... هنوز اسم ندارد.
یکشنبه 21 خرداد 1391 00:11
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 این شعر رو در حالتی کاملا خلسه گفتم. امیدوارم نظر بدید. هنوز براش اسم هم انتخاب نکردم. سبکش تقریبا دادا هست. ... ... ... دیگر حتی شعر هم نمی تواند دیگر حتی نوای تار هم نمی توانند دیگر حتی آوای ستاره هم نمی توانند از نگاه قلب من باز گو کند دیگر حتی صدا هم نمی تواند...
-
ای کاش
سهشنبه 16 خرداد 1391 16:37
آنکه هدفش تنها وتنها رستگاری انسان نباشد درد و درمان توده ها را نداند ونشناسد روشن فکر نیست تنها دزدیست که با چراغ آمده است..!!! ... شاملوی بزرگ _________________________ ای کاش در کنار «روشن فکر» واژه ی «هنرمند» هم بود
-
با تمام ِ وجود غمگینم
سهشنبه 16 خرداد 1391 16:25
با تمام ِ وجود غمگینم ... کشورم نفت به جهان می ده شهرونداش مثل سربازن ... همه چی بوی پادگان می ده
-
گاهی کاری می کنند که...
جمعه 5 خرداد 1391 22:31
گاهی کاری می کنند که از بعضی چیزها پشیمون می شم. امان از این جامعه ای که دور از انسانیت شده.
-
شعر - یار من - از «آندره برتون». مترجم: باربد. ی
پنجشنبه 4 خرداد 1391 11:44
شعری از «آندره برتون». مترجم: خودم. ... یار من با گیسویی به سرخی آتش با پنداری همچون آذرخش با کمری همچون ساعت شنی با تنی کشیده همچون پلنگ یار من با سخنی از کلاه نشان و خوشهی ستارگانی از آخرین پهنای شکوه با دندانی همچون شیار ِ سپید موشانی در سپیدی زمین با زبانهای از فرسایش شیشه و کهربا یار من با زبانهای از دشنهی...
-
نوستالوژی های الکی
چهارشنبه 3 خرداد 1391 03:17
این وبلاگو من تو سال 88 راه انداختم. ولی تو تمام این مدت نشد که با کارایی رسمی وبلاگ ازش استفاده کنم. امروز افتادم به جونش و شروع کردم به گرد گیری. اول از همه خیلی از لینک های به درد نخور و قدیمی رو پاک کردم. ولی بعضی از لینک ها بودن که هر کاری کردم نتونستم پاکشون کنم. . رضا براهنی عزیزم رو نتونستم پاکش کنم. با این که...
-
فراخوان هفتمین جشنواره بین المللی تئاتر خیابانی
سهشنبه 5 اردیبهشت 1391 19:12
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA فراخوان هفتمین جشنواره بین المللی تئاتر خیابانی بخش ( آزاد)مهر ماه 1391(مریوان ) - بخش (اصلی) اردیبهشت 1392(تهران ) مقدمه خدا را شاکریم که فرصتی دست داده است تا با همکاری و همدلی همه دلسوزان عرصه هنر کشور خصوصا هنرناب و بی بدیل تئاتر بتوانیم فصلی جدید را در برپایی جشنواره بین...
-
یک سیاه
یکشنبه 20 فروردین 1391 18:15
یک سیاه در حالی که حافظه اش را از دست داده درخیابانی آسفالته و شلوغ دایره زندگی می زند و در حالی که آواز می خواند سعی می کند تا راهش را پیدا کند. او به سه کودک می رسد که دورش حلقه زده اند و او را مسخره می کنند. کودکان از آن سیاه می پرسند که او کیست و او چرا صورتش سیاه شده..؟ ولی سیاه هر چه فکر می کند به جوابی نمی رسد...
-
سوگ
شنبه 6 اسفند 1390 17:17
از دور صدای سوگ میامد در جایی زمزمه از دور صدای درد میامد در جایی فریاد صدای غولی در درون همه جا شب بود تو ماهی پنهان همه جا یاس بود من صدای این خاک تفته همه جا خون من دلیلی از خون همه جا سرخ بود من پادشهی بر الاغ همه جا عشق بود و من به دنبال آن پرنده همه جا رنگ بود و من غم آوازی سیاه سکوتی شکسته
-
تعدادی از ترانههای روحوضی و سیاه بازی
سهشنبه 19 مهر 1390 22:29
تعدادی از ترانههای روحوضی و سیاه بازی: حمومی ... حمومی آی حمومی فرش و قالیچهم را بردن فرش و قالیچهم به جهنم طاس و دولیچهم را بردن فرش و قالیچه و طاس و دولیچهم به جهنم لنگ و قطیفهم را بردن فرش و قالیچه و طاس و دولیچه و لنگ و قطیفه ام به جهنم پیرهن تنم را بردن «به ادامه مطلب بروید.» . رَپَته پتینا ... دیشب من...
-
گفتگو با آدمی
یکشنبه 9 مرداد 1390 01:38
به ما نگاه کنین، که چطور بین آدمها میگردیم..؟ چقدر خوب بود که نسلهای قبلی به ما میگفتن: [آدم عاقل باید از خودش فراری باشه.] ما چطور به اینجا رسیدیم..؟ مگه نه این که باید مدام شرم میکردیم و شرمسار میشدیم..؟ شرمساری، شرم، شرم، شرم، شرم، و این بود تاریخ بشر..! و اگه قرار بود رحمی کنیم، ای کاش به حال خودمون رحم...
-
تو کیستی..؟؟؟
جمعه 31 تیر 1390 13:21
تو کیستی که این چنین آسمان را آبی آفریدی..؟ - ساختهای – معجزهی کودکانهی خیال..؟ ذهن سادهی مردمان دیار..؟ یا توفان پیچ در پیچ پندار جوان آدمی..؟ گرداب تند نیاز مردمی..؟ یا تیک تاک گنگ ساعت گم شده بر دیوار..؟ مردی سپید چهر با سبیلی کلفت..؟ زنی با موهای بسیار بلند بارانی..؟ اینقدر بلند که به اندازهی زمین تا آسمان..!...
-
صلیب
یکشنبه 29 اسفند 1389 00:07
صلیب بر صلیب کشیدند مرا بر بلندای کوه المپ بر بلندای ابرهای سیاه تا خدایان شاهد رنج بی پایان من باشند...! و مردمان بر من بخندند وآیندگان شاید که بر من بگریند . و خدایان مرا که بر صلیب کشیده شده ام، صلیب عصر خویش تماشا می کنند . و من که میخ کوب صلیب عصر خویشم بر بلندای این کوه سخت دماوند را تماشا می کنم که باز خورشید...
-
داستانهای شاهنامه... داستان دویم. «هوشنگ»
چهارشنبه 4 اسفند 1389 14:49
داستانهای شاهنامه... داستان دویم. «هوشنگ» ... پس از مرگ کیومرث، هوشنگ جهاندار به جای نیای تاجدارش بر تخت مهی نشست. چرخ گردون چهل سال بر او گشته بود و بر او از هوش و فرهنگ، فراوان داده بود، که او بود پر فرو پر هوش و پاک دل. پس چو بر تخت بزرگان بنشست سربلند سر بر آورد و بر سرداران سهی قدش گفت: «منم آن شاهنشاه جهاندار...
-
تو باعث شدهای
سهشنبه 3 اسفند 1389 17:19
تو باعث شدهای... تو باعث شدهای که آدمی از آدمی بهراسد. تراشندهی آن گَنده بُتی تو که مرا به وهن در برابرش به زانو میافکنند. تو جانِ مرا از تلخی و درد آکندهای و من تو را دوست داشتهام با بازوهایم و در سرودهایم. تو مهیبترین دشمنی مرا و تو را من ستودهام، رنج بردهام ای دریغ و تو را ستودهام. ... احمد شاملو ۱۳۶۳
-
اندیشیدن
سهشنبه 3 اسفند 1389 17:16
اندیشیدن ... اندیشیدن در سکوت. آن که میاندیشد بهناچار دَم فرو میبندد اما آنگاه که زمانه زخمخورده و معصوم به شهادتش طلبد به هزار زبان سخن خواهد گفت..! .... احمد شاملو ۱۳۶۰
-
روزنامهی انقلابی
سهشنبه 3 اسفند 1389 17:08
روزنامهی انقلابی ... هنگامی که مسلسل به غشغشه افتاد مرگ برابرِ من نشسته بود ــ آن سوی میزِ کنکاشِ «چه باید کرد و چگونه» ــ ... و نمونههای چاپخانه را اصلاح میکرد. از خاطرم گذشت که: «چرا برنمیخیزد پس؟ مگر نه قرار است که خون بیاید و چرخِ چاپ را بگرداند؟ ... ۱۳۶۰ احمد شاملو
-
داستان های شاهنامه... داستان نخست. « کیومرث »
شنبه 16 بهمن 1389 22:33
داستان های شاهنامه... داستان نخست. «کیومرث» در دوره ای پس از دوره ی باستان دانایی فرزانه بود که فرزانگیش از خویش بسیار گشته بود و راه می جست بیرون آمدن را، از برای مردمان. پس فرزانه ی بزرگ توس قلم برداشت تا یادگاران کهن را برای تمامی دوران زنده کند. او نخست از خدای خویش که خدای خرد بود نوشت و از برای او ستایش ها کرد....
-
به یاد انجمن
سهشنبه 12 بهمن 1389 17:44
به یاد انجمن شبی رفتم از این دیار کهن ... به نزد بزرگ نامداران بن یکی انجمن دیدمش پایدار ... همه بر کمر خنجری آبدار همه کاخ بود و سرای سترگ ... همه پهلوانان به نامی بزرگ ستون تا ثریا بد از تخت جم ... به گردش درخشان یکی جام جم سهی قد و زیباست شاه شهان ... به گردش همه پهلوِ مرزبان از هوشنگ و جمشید و گشتاسب شاه ... به...
-
جوان می کند
شنبه 2 بهمن 1389 02:10
جوان می کند ................... فکر کردن به تو جوان می کند مرا جوان می کند فکر کردن به تو مرا. خیال می کند خیال می کند فکر تو مرا مرا که می برم مرا که می درم ببر..! ببر..! فکر تو مرا. فکر کردن به تو جوان می کند فکر تو مرا. مرا که می برم مرا که می زنم بزن..! بزن..! جسم تو مرا..! صدای های های هوی هوی تو ناتوان می کند...