باربدنامه (پژوهش و یادداشت)

باربدنامه (پژوهش و یادداشت)

پژوهش‌ها و یادداشت‌های من در زمینه‌های فرهنگ (هنر و ادبیات)، هنر و ادبیاتِ دراماتیک، انسان‌شناسی و اسطوره...
باربدنامه (پژوهش و یادداشت)

باربدنامه (پژوهش و یادداشت)

پژوهش‌ها و یادداشت‌های من در زمینه‌های فرهنگ (هنر و ادبیات)، هنر و ادبیاتِ دراماتیک، انسان‌شناسی و اسطوره...

پرواز به جهان بالا در آیین‌های نخستین انسان (شمنیسم)

  

در همه‌ی اسطوره‌های جهان، خدایان با ارتفاع، آسمان و اجرام آسمانی پیوند دارن؛ به طوری‌که پرواز یا صعود به جهان بالایی در تمام مذاهب انسانی برای همه آشناست. در این مقاله می‌خوایم که اول به این پدیده‌ی جادویی در شمنیسم نگاه کنیم (چرا که شمنیسم یکی از اولین مذهب‌های تاریخ انسان‌شناسیه)، و بعد از اون در اساطیر ایرانی این پدیده رو جستجو می‌کنیم... به طور مثال در گیلگمش «شَمَش» خدای نور و خورشید، مدام از آسمان به انسان‌ها نگاه می‌کنه و از اون جای‌گاه شکوهمند خودش در اوج گنبد فیروزه‌ای قهرمانان اساطیری رو در پناه خود نگه‌ می‌داره (انوناکی‌ها خدایان آسمانی در اسطوره‌های سومری هم در بالای گنبد آسمانی زندگی می‌کنن)، یا در اسطوره‌های ایران (مثل شاهنامه) روایت‌هایی از «درخشیدن جم در آسمان»، «پرواز جادویی زال»، «آسمان‌پیمایی کاووس» و «عروج کی‌خسرو» وجود دارن؛ در اسطوره‌های یونانی خدایان در بلندای کوه المپ در اوج آسمون جا گرفتن و یا در تفکرات اسکاندیناوی باستان (جهان وایکینگ‌ها و نورس باستان) آزگارد در اوج آسمان‌ها قرار داره. در تمام این اساطیر، قهرمان یا قهرمان‌هایی هستن که برای رسیدن به جهان بالایی سعی در پرواز دارن و سعی می‌کنن تا اون‌جا که ممکنه در آسمان اوج بگیرن؛ به احتمال بسیار زیاد تمام این اسطوره و آیین‌ها از یکی از نخستین مذاهب بشری یعنی «شمنیسم» به وجود آمدن. به این معنی که بشر در طول حرکت خطی زمان با رشد ذهنی، تغییرات جغرافی، آب‌وهوایی باورها و تغییر شرایط زندگی، اندیشه‌های خودش رو هم رشد و تغییر داده، ولی هر چه که کرده جوهره و ریشه‌ی اصلی اون رو نگه داشته.   

***********************

 

بر اساس شواهد به دست آمده از بسیاری از سنن در گذشته‌های دور، نیروی جادویی پرواز در زمان اساطیری، بین همه‌ی انسان‌ها مشترک بوده؛ به‌طوری که شکل‌کلی تصویرهای اسطوره‌ای «تصویر روح به شکل پرنده» و «تصویر پرنده به عنوان هدایت‌گر روح به دنیای دیگر» تقریباً در سراسر جهان   یافت می‌شوند. از طرفی شمن‌های سیبری، اسکیمو و آمریکای شمالی همگی در آیین‌های خود پرواز می‌کنند. در اروپای کهن توانایی پرواز در هوا را به جادوگران نسبت می‌دهند. یا در مالکولا Malekula ساحران خود را به شکل شاهین و پرندگان دیگر درمی‌آورند و عملاً با کمک دیگر فنون خلسه بال می‌زنند و خویش را در هیئت ارواح بازمی‌یابند. ساحر ماریندی Marind بازوهایش را با پرهای پرندگان می‌پوشاند و در کلبه‌ای می‌نشیند که با برگ‌های نخل در جنگل ساخته است؛ او کلبه را به آتش می‌کشد، اما آن را ترک نمی‌کند تا شعله او را به هوا بالا ببرد. پرواز جادویی یا غیب شدن در میان اعتقادات مردمی و فنون عرفانی هند هم دیده می‌شود. (در بودیسم و هندو رسیدن به عالم بالا نیازمند خویشکاری اَرهَتَ‌ها arhat، پادشاهان و جادوگران است.) میرچا الیاده در این‌باره می‌نویسد: «متون بودایی سخن از چهار قدرت جادویی مختلف، تبدیل و استحاله gamana به میان می‌آورند که توانایی پرواز شبیه پرنده اولین مورد آن است. پَتَنجَلی در فهرستش، در مورد قدرت‌های پرواز که جوکی‌ها به آن می‌رسند به ما می‌گوید؛ چیزهایی مانند «قدرت پرواز در هوا» را ذکر می‌کنند. در مهابهاراتا همواره با قدرت یوگا است که نارادای فرزانه به سرعت در آسمان بالا می‌رود و به قله‌ی کوه مرِو در مرکز عالم می‌رسد. هم‌چنین داکینی‌ها، ساحره‌های پری‌گونی هستند که نقش مهمی در مکاتب تنتره‌ای دارند. آنها را در زبان مغولی و تبتی «رَه‌روان‌ِ هوا» یا «رَه‌روانِ آسمان» می‌خوانند. الیاده می‌نویسد: «قدرت پرواز ممکن است از طرق بسیاری حاصل شود؛ خلسه‌ی شمنی، جذبه‌ی عرفانی و فنون جادویی، اما از طریق قواعد سخت روانشناختی نظیر یوگای پتنجلی، با ریاضتی سخت مانند آنچه در بودیسم معمول است، یا با اعمال کیمیاگرانه نیز قابل تحصیل است. درواقع پدیده‌ی پرواز جادویی یا صعود به عالم بالا «مجموعه‌ای الهیاتی-کیهان‌شناختی» است و باید آن را فراگیرتر از ایدئولوژی‌های شمنی دانست. در نهایت این که به نظر می‌رسد پرواز جادوییِ شمنیسم، در سرتاسر جهان همراه با خلسه است. و خلسه‌ی عرفانی، مرگ موقت است. شمن‌ها با پرواز جادویی به آسمان، به تعبیر الیاده زوال و تباهی انسانیت را اعلان می‌کنند: «دیگر انسان‌ها قادر به پرواز نیستند و تنها مرگ آن‌ها را به شرایط نخستین‌شان بازمی‌گرداند.» همچنین باید گفت که در شمنیسم با اصطلاح «زوال شمنیسم» روبرو می‌شویم؛ به این معنی که شمن‌ها همواره از شمن‌های پیش از خود، توانایی‌هایی خارق‌العاده به یاد می‌آورند. بر اساس اساطیر شمنی، در شروع زمان «همه‌ی انسان‌ها قادر بودند با "بالا رفتن از کوه"، "درخت"، "نردبان" و یا "پرواز با قدرت خودشان" یا "سواری گرفتن از پرندگان" به آسمان صعود کنند. انحطاط و تباهی انسانیت از دوره‌ای به بعد مانع آن می‌شود که همه‌ی انسان‌ها به آسمان پرواز کنند.

تجربه‌ی خلسه، وجد و تسخیر مانند پرواز جادویی در حالت خلسه، در میان بسیاری از مذاهب ابتدایی شناخته شده است، اما هم‌چنین باید گفت که با گذشت قرن‌ها و هزاره‌ها این تجربه‌ها دگرگون شده‌اند... زیرا به‌وسیله‌ی مردمان و فرهنگ‌هایی جذب شده‌اند که اگرچه مستقیماً در مواجهه با شمنیسم بوده‌اند، ولی شرایط زندگی و جغرافیای آن‌ها در طول هزاران سال تغییر کرده است. مثلاً «ارتفاع» همواره مقدس بوده است؛ چنان‌که در اغلب مذاهب باستانی خدایان با بلندی و ارتفاع پیوند دارند. درواقع «ارتفاع» چه در مذاهب نوین (مثل ادیان ابراهیمی) چه در مذاهب باستانی (مثل ادیان پاگانی شرق و غرب) مقدّس بوده و انسان‌ها گاه «خدا» را «او که در بالاست» یا گاه تن‌ها «آسمان» نامیده‌اند. (برای مثال فراموش نکنیم که در دین مسیحیت، عیسی می‌خواست ملکوت آسمان‌ها یا پادشاهی آسمان‌ها رو به انسان‌ها ببخشه.!!! یا این که در نهایت عیسی، مثل شمن‌های باستانی با پرواز جادویی به ملکوت آسمان‌ها رفت..!!! چنان که به نظر می‌رسه به طور کلی دین مسیح بازنوشت آیین‌های کهن باستانی باشه..!!!)

اکنون به تجربه‌های گوناگون صعود به عالم بالا می‌پردازیم: آیین‌های بالا رفتن از درخت، نردبان و کوه بلند و رنگین‌کمانی که چون پل، راه یا گذرگاهی میان زمین و آسمان کشیده می‌شود. همچنین رقصیدن‌های بی‌وقفه با صدای طبل و آوازهای شمنی یا استفاده از معجون‌های گیاهی خلسه‌آور، از فنون کاملاً شناخته‌شده‌ی شمنی خصوصاً در بحث احضار ارواح، پرواز جادویی و نزول به جهان زیرین هستند؛ زیرا این سفرهای عرفانی اساساً بامفاهیمی چون خلسه، وجد یا تسخیر روح همراهند. 

همچنین برخی عناصر جنگی و لوازم آن، مانند «نیزه، زره، کمان، شمشیر و...» که در شمنیسم آسیایی به چشم می‌خورند، به شکل برجسته‌ای شمن‌ها را در چهره‌ی قهرمانان ضداهریمنی بازنمایی می‌کند که از زندگی، حاصل‌خیزی و «نور» در برابر مرگ، بیماری، قحطی و «تاریکی» دفاع می‌کند. درواقع ما در اینجا بیرون از جهان خدایان و موجودات ماورائی با استادان "خلسه" برخورد می‌کنیم که قادرند ارواح را ببینند؛ به آسمان فراز روند و با خدایان دیدار کنند یا به جهان زیرین نزول کنند و با شیاطین و مرگ بجنگند. خلسه از طریق رقصیدن‌های بی‌وقفه و مستی با قارچ‌های جادویی و دیگر گیاهان خلسه‌آور در شمنیسم به چشم می‌رسد؛ مثلاً شمن کاریب در مراسم تشرف شمنی، مستی با گیاه "تاکینی Takini "را تجربه می‌کند و به مکاشفاتی دست می‌یابد؛ چنان‌که تب شدیدی او را فرا می‌گیرد و دست و پایش می‌لرزد. بنابر اعتقاد آنها ارواح شریر وارد او می‌شوند و بدن او را تکه‌تکه می‌کنند. (این ماجرای قطع عضو توسط شیاطین در آیین تشرف شمنی‌ست.) درنهایت نوآموز احساس می‌کند که در حال پرواز به آسمان است. 

در شمنیسم آیین بالا رفتن از درخت یا طناب، مضمون اسطوره‌ای رایجیست. در آسیا و آمریکای جنوبی با تیرکی برخورد می‌کنیم که به صورت محور کیهانی در مرکز سکونت‌گاه شمن که نماد جهان هستی‌ست، ساخته شده. تیرک و ستون درواقع درختیست که نوک آن از دهانه‌ی فوقانی یورت در مرکز بیرون می‌آید (با محور کیهانی) و همچون نردبانی به آسمان می‌ساید و شمن‌ها از آن بالا می‌روند. شمن آلتایی در آیینِ بالا رفتن از درختِ «غان» (یک درخت آیینی اسطوره‌ای‌ست)، در واقع تجربه‌ی مقدس یکی شدن با مرکز کائنات را از سر می‌گذراند. او از درخت کیهانی که درست از مرکز جهان یا ناف زمین سرافراشته بالا می‌رود تا به آسمان هفتم (در بعضی منابع و سرزمین‌ها آسمان نهم) پرواز کند. در باور شمن آلتایی شاخه‌های این درخت به کاخ بای‌اولگان Bai Ulgan، خدای آسمان برترین رسیده است. (پ‌ن: یادمون باشه که در اسطوره‌های اسکاندیناوی هم ایگدراسیل درخت کیهانی هست که دقیقا همین مشخصات رو داره و کاخ اودین در بلندای این درخت بنا شده. ایگدراسیلYggdrasil درخت جهان در اساطیر اسکاندیناوی، که شاخه‌های آن تکیه‌گاه مرکزی کیهان به شمار می‌ره. درختی که نُه عالم جهان وایکینگ‌ها بر روی اون قرار گرفته.)

ایلیاده در این‌باره می‌نویسد: «درخت غان سه قلمرو کیهانی را به هم می‌رساند تا شمن آلتایی با بالا رفتن از آن به کاخ بای‌اولگان برسد.» به هر حال آیین بالا رفتن از درخت را در تمام سرزمین‌ها از جمله ایران می‌توان یافت. شمن‌های سیبری در طی مراسم تقدیس‌شان از درخت بالا می‌روند. شمن‌های آمریکای شمالی نیز به شیوه‌ی آیینهای تشرف شمنی از درخت بالا می‌روند. شمن استرالیایی ریسمانی جادویی در اختیار دارد که با آن می‌تواند به نوک درختان برسد. مثلاً در میان ساکای‌ها، کوبوها و دیاک‌ها درختی دارند که از آن برای رسیدن به عالم ارواح و برای جستجوی روح بیماران مدد می‌جویند. این ستون که در وسط سکونت‌گاه قرار دارد در آفریقا و در میان اقوام سامی و حامی که غالباً شغل شبانی دارند نیز دیده می‌شود. بالا رفتن از درخت در تاریخ ادیان، آیینی شناخته شده است. شمن‌ها و برخی عرفا قادرند پرواز کنند و بر جایی بلند بر روی شاخه‌های درختان قرار گیرند. شمن مجارستانی تالتوس قادر بود به بالای درخت بید بپرد و بر شاخه‌ای بنشیند که برای نشستن یک پرنده هم ضعیف بود. قطب الدین حیدر، پیر و مرشد ایرانی به کرات در بالای درختان دیده می‌شد. قدیس یوسف اهل کوپرتینو بر روی درختی پرید و نیم‌ساعت بر روی شاخه‌ای ماند و او را می‌دیدند که تکان می‌خورد و می‌جنبید، گویی پرنده‌ای بر روی شاخه نشسته است. هم‌چنین در استرالیا اسطوره‌ی درخت انگور که زمین و آسمان را به هم پیوند می‌دهد شناخته شده است. گاهی شمن برای صعود به آسمان به کوه‌های بلند سفر می‌کند. درواقع کوه «مرکز عالم» و تصویر اسطوره‌ای شناخته شده‌ایست که ارتباط میان زمین و آسمان را ممکن می‌سازد. بالای کوه‌ها به جهان بالا متعلق است. در هند سوما (هوم) در ناف زمین روی کوه‌ها می‌روید، یعنی در مرکز گیهان، جایی که ارتباط میان زمین و آسمان برقرار می‌شود. تاتارهای آلتایی بای‌اولگان را در میانه‌ی آسمان بر کوهی طلایی که تاتارهای آباکان آن را «کوه آهن» می‌نامند تصور می‌کنند. مغول‌ها، بوریات‌ها Buriat، کالمیک‌ها (مغول‌های بودایی) آن را با نام‌های سومبور، سومور یا سومُر که تحت تأثیر نمونه‌ی هندی «کوه کیهانی» یعنی کوه مِرو است، می‌شناسند. شمن یاکوت در سفر عرفانیاش از کوهی با هفت طبقه که نشانگر هفت آسمان است بالا می‌رود و به ستاره‌ی قطبی در «ناف آسمان» می‌رسد. بوریات‌ها می‌گویند که ستاره‌ی قطبی به قله‌اش متصل است. تصور هفت آسمان یکی از ویژگی‌های شمنیسم آسیایی است. در آمریکای جنوبی در میان آروکان‌ها شمن‌زن آتی برای درمان بیمار از کوهی بالا می‌رود و در حالت خلسه به آسمان صعود می‌کند و خدایان آسمانی داروهای ضروری را برای معالجه‌ی بیمار به او نشان می‌دهند.

(شیخ منهاج‌الدین ابومحد نسفی در کتابی که ویژهی سیرت شیخ ربانی سیف‌الدین باخرزی نوشته، درباره‌ی قطب‌الدین حیدر می‌گوید: اصل او از ترکمانان خراسان و گله‌داران آن ناحیه است و از عقلاء مجانین بوده و مریدانی دارد که ریش خود به آتش می‌سوزانند و آلاتی آهنین از قبیل طوق و سلسله و کمان و دبوس و امثال آن به همراه دارند و ایشان مخصوص به این طریقهاند. هم او گوید که چون شیخ سیف‌الدین خواست از خراسان خارج شود آهنگ حیدر زاوی کرد و به زاویهی او رفت و در غاری عزلت گزیده بود، غاری که از برابر آن رودی می‌گذشت.)

روبان‌هایی که در آیین‌های تشرف شمن‌های بوریات به کار می‌رود «رنگین‌کمان‌ها» نام دارند و نماد سفر شمن به‌ آسمانند. در زبان ترکی کلمه‌ی رنگین‌کمان به معنای پل نیز به کار می‌رود. در میان یوراک_سامویدها طبل شمنی «رنگین‌کمان» نام دارد، زیرا شمن از طریق جادوی نواختن طبل است که به هفت آسمان سفر می‌کند. به قول ایلیاده: دلایلی وجود دارد تا باور کنم ترک‌ها و اویغورها طبل را «پل آسمانی» یا «رنگین‌کمان» تلقی می‌کنند که شمن با آن به آسمان صعود می‌کند. از آن سو در استرالیای کهن هم مردم رنگین‌کمان را پل میان زمین و آسمان می‌دانند و قهرمانان اسطوره‌ای ایشان نیز از این راه به دیدار خدایان می‌رسند؛ چنان‌که ما با این نقش اسطوره‌ای رنگین‌کمان، در اندونزی، مالزی و ژاپن نیز برخورد می‌کنیم. پژوهش‌گران برآنند که عنصر اساطیری رنگین‌کمان همانند راه خدایان میان زمین و آسمان در تصورات دینی میان‌رودان نیز وجود داشته و برایشان هفت رنگ رنگین‌کمان نشانگر هفت آسمان بوده است؛ نوعی نمادپردازی که نه‌تنها در هند بلکه در یهودیت نیز وجود دارد. «در دیوارنگاره‌های بامیان، بودا در حالی که بر رنگین‌کمانی هفت‌رنگ نشسته است نشان داده می‌شود؛ یعنی او فراتر از کیهان می‌رود، درست همان‌گونه که در اسطوره‌ی تولدش، بودا با برداشتن هفت گام بلند به سمت شمال از هفت آسمان فراتر می‌رود و به مرکز جهان یعنی بلندترین نقطه‌ی جهان می‌رسد.» گاهی شمن‌ها برای صعود به عالم بالا از نردبان یا پلکان استفاده می‌کنند. وگول‌ها با بالا رفتن از پلکانی با هفت پله به آسمان می‌رسند. این نمادپردازی در جادوگری و شمنیسم هند شمالی و مرکزی نیز به چشم می‌رسد. شمن هندی گاه در طی خلسه‌اش از نردبانی بالا می‌رود و گاه با وسایلی چون زنجیری آهنی با دندانه‌های تیز، یا کفش‌های سوراخ‌شده با میخ‌های تیز خودش را می‌زند. نردبان شمنی در میان گوندهای  Gondموهاگیر Mohaghir نیز دیده می‌شود. شمن دوساد و دجانگارِ قبایل بخش شرقی ایالت شمال‌غربی هند از تیغه‌های چوبی شمشیر نردبانی می‌سازد که کاهن باید از آن بالا رود و سر خروس سفیدی را که بر لبه‌ی تیغه‌ی فوقانی‌نردبان بسته شده است ببرد. در میان ساواراها Savara تیرکی خیزرانی بر پشت‌بام خانه‌ای که محل برگزاری آیین است، نصب می‌شود. شمن‌زنان حصیری نو برابر آن پهن می‌کردند و نشیمنی برای خروس بر روی شاخه‌ی برآمده از نردبان می‌ساختند. باری، پرواز جادویی به وسیله‌ی نردبان در تبت نیز متداول است. در واقع صعود به عالم بالا به وسیله‌ی طناب، نردبان، درخت تاک، زنجیره‌ای از تیرها و... سنتی باستانی و مرسوم است که هم در هند و هم در تبت به چشم می‌آید. مثلاً در سنن بُنُ‌ها از دموها dMu سخن به میان می‌آید. الیاده در این باب می‌نویسد: «این‌ها در آسمان ساکنند و مردگان با بالا رفتن از یک نردبان یا طناب به آنجا نزد آن‌ها می‌روند. دیر زمانی پیشتر طبقه‌ای از کاهنان بر روی زمین بودند که مدعی بودند قادرند مردگان را به آسمان هدایت کنند، زیرا آنها استادان طناب یا نردبان بودند.

شمن آمریکای جنوبی در سفر عرفانی‌اش برای صعود به آسمان جوشانده‌ای از پیچک استوایی که شکلی شبیه نردبان یا «دی‌ان‌ای» انسان دارد می‌نوشد. در میان سرخپوستان آمریکای جنوبی «کرکس پدربزرگ» نقش اساسی در تشرف‌های شمنی بازی می‌کند. او شمن را یاری می‌دهد که از طریق نردبانی مارپیچ به آسمان برسد. همچنین لازم است توضیح دهم که ما با این نمادپردازی فقط در شمنیسم برخورد نمی‌کنیم. مثلاً تعدادی از طلسم‌ها در مقابر سلسله‌های قدیم مصری شبیه نردبان نقاشی شده‌اند. ما همچنین در متون خاکسپاری مصری با نردبانی که رَع در اختیار مصریان برای رسیدن به آسمان گذاشته، برخورد می‌کنیم. همچنین نمادپردازی صعود از طریق پله در یونان باستان مشهور بود و بخشی از تشرف اورفئوسی را تشکیل می‌داد. همچنین نردبانی با هفت پله در میترائیسم وجود دارد. ما این نمادپردازی را در میان اساطیر ادیان سامی-ابراهیمی نیز می‌بینیم. مثلاً در رویاهای یعقوب می‌بینیم که او با نردبانی به بهشت می‌رود و از آن فرود می‌آید. نقل شده که محمد پیامبر اسلام، در معبد اورشلیم نردبانی را به همراه فرشتگان مشاهده نموده که این نردبان به آسمان متصل و به وسیله‌ی ارواح متقیان به الله می‌رسیده است. و نیز «سنت جان کلیماکوس» St. John Climacus نمادی از عروج معنوی با نردبان است؛ سمبلی که در عرفان مسیحی نیز به کار گرفته شده. 

تجربه‌ی پرواز در شمنیسم گاه از طریق رقصیدن‌های بی‌وقفه با صدای طبل به دست می‌آید. الیاده می‌نویسد: «بر طبق گفته‌ها، مدت زمانی پیش شمن‌هایی وجود داشتند که واقعاً در آسمان پرواز می‌کردند و حضار پروازشان را در میان ابرها می‌دیدند که با طبل شمنی دنبال می‌شد؛ خود شمن که کاملاً لباس آهنی به تن داشت، به جمعیت نزدیک می‌شد. شمن‌ها میگویند: طبل اسب‌مان است.» در میان بوریات‌ها خلسه‌ای که با طبل زدن و رقصیدن روی نوعی اسب چوبی در می‌گیرد به تاختن در آسمان‌ها تشبیه می‌شود. در تبت تعدادی از فنون شمنی در لامائیسم باقی مانده‌؛ چنان‌که لاماها دقیقاً چون شمن‌ها اوضاع جوی را کنترل می‌کنند و قادرند در هوا پرواز کنند. شمن‌های بُن از طبل‌هایشان به عنوان مرکبی برای پرواز به آسمان مدد می‌گیرند. گوارانی‌ها خود را مسافر می‌دانند و با رقص‌های شبانه‌روزی و دعا راهی به سوی آسمان می‌کشند.  

از طرفی توضیحش لازم است که ما با این فن اخیر در زندگی زردشت نیز برمی‌خوریم؛ چنان‌که پدیده‌ی سماع جادویی و خلسه‌آمیز در جمع مقدس «مگه» maga یا درمان با کلام مقدس منثرا (یا با هوم و بنگ) که گیاه‌پزشکی عصر زردشت است، ما را به یاد تجربه‌ی شمن‌های آسیای مرکزی و شمالی می‌اندازد. ه. س. نیبرگ می‌پنداشت: «واژه‌ی گاهانی مَگَه شاهدیست بر اینکه زردشت و پیروانش با سرودهای آیینی که به طور همسرایی و یکنواخت در فضایی بسته و تقدیس شده می‌خواندند، تجربه‌ای خلسه‌آمیز ایجاد می‌کردند. در این فضای بسته ارتباط بین آسمان و زمین امکان‌پذیر می‌گشت؛ یعنی طبق منطقی رایج و جهانی فضای مقدس به مرکز و کانون مبدل می‌شد.» نیبرگ در این باب می‌نویسد: «زردشت یک خلسه‌گر حرفه‌ای است، وی دارنده و وارث فن بسیار پیشرفته‌ایست برای به دست آوردن حالت خلسه؛ وی پیشوای گروهی خلسه‌گر حرفه‌ای است با نقش‌های منظم در زندگی تیره؛ او سرودخوان است، شاعر است و از این ره‌گذر، دارنده‌ی فنی است که به سنت سخت پای‌بند است. بدین‌گونه وی وابسته به یک پیوستگی و یگان بزرگ دینی است که در همه جای جهان گستره کشیده شده: پیوستگی با شمن‌های هر زمان و در هر سرزمین؛ با پیامبران باستان کنعانی؛ با شاعر پیش از اسلام؛ با مردان و زنان دیونیسوس؛ با غیبگوهای مرد و زن آپولون در یونان.» 

به قول ایلیاده: «سفر به بهشت و دوزخ که توسط کسانی چون ارداویراف، معری، سنایی و دانته تصویر شده، اساساً مفهومی عرفانی دارد و درون‌مایه‌ی شمنی در آن آشکار است: تجربه‌ی عروج یا هبوط خلسه‌آمیز؛ چنان‌که می‌توان برای معراج حضرت محمد نیز درون‌مایه‌ی شمنی قائل بود.» به هرحال در اینجا سفر کسانی چون ارداویراف و کردیر در کسوت روحانی-عارفان دین زردشتی اهمیت فوق العاده دارد. الیاده درباب اسطوره‌ی «چینود» -که در هر دو داستان دیده می‌شود- می‌نویسد: «دئنا با سگ‌هایش می‌آید و روان فرد اَشون (درستکار) را هدایت می‌کند تا از پل چینوت (چینود) که میانش بر تیغه‌ی هَرابِرزَیتی (البرز) (که نوعی کوه کیهانی است) ایستاده، عبور کند. در واقع این پل که در مرکز گیتی قرار دارد، زمین را به آسمان وصل می‌کند. وهومنه (بهمن) از این روان‌ها استقبال می‌کند و آن‌ها از مقابل اهورامزدا و امشاسپندان می‌گذرند.» در اسطوره‌ی چینود، ایزدان مهر، سروش، رشن، وای‌خوب و دین همه دربرابر دیوان و دروجانی چون استویداد، ویزرش و وای‌بد قرار می‌گیرند و نقش محافظ را ایفا می‌کنند. به نظر می‌رسد خویشکاری ایزد وای، یعنی هدایتگری روح به دنیای دیگر به نوعی بازتاب ایدئولوژی شمن‌ها باشد و به همین خاطر هم این پل نه‌تنها راه مردگان، بلکه راه اهل خلسه نیز هست؛ همان‌طور که ارداویراف نیز می و منگِ (بنگ) گشتاسبی خورد و هفت شبانه‌روز در خواب یا خلسه بود و با عبور از پل چینود از جهان‌های دیگر، بهشت و دوزخ پیام آورد. عبدالحسین زرین‌کوب در این‌باره می‌نویسد: «اردایویراف که سفر او به درون عوالم بهشت و دوزخ در کتابی به زبان پهلوی با عنوان اردایویراف‌نامه وصف شده است، باید او را نوعی عارف زرتشتی به حساب آورد. پیدا شدن وی در پیشگاه وجود اعلی در پایان سفر خود، تجربه‌ای عرفانی است که وی آن را این‌گونه گزارش می‌کند: «وقتی اورمزد به شیوه‌ی خود سخن گفت، شگفت‌زده شدم؛ زیرا من نوری مشاهده می‌کردم، اما هیچ کس را نمی‌دیدم. صدایی را شنیدم و می‌دانستم که این صدای اورمزد بود.» این گزارش یادآور گزارش معراج بایزید بسطامی مسلمان است.» به هرحال ارداویراف در صعودش چهار گام اساسی برمی‌دارد و سپس با همراهی بهمنِ امشاسپند به اهورامزدا می‌رسد. او با گام اول یا اندیشه به ستاره‌پایه، با گام دوم یا گفتار به ماه‌پایه و با گام سوم یا کردار به «آنجایی که کردار نیک جای دارد» فرا می‌رسد. گام چهارم به گروتمان (گرزمان) «روشن پر آسایش» است. همچنین توضیح این نکته در اینجا مهم است که مهم‌ترین سفرها به جهان‌زیرین درون‌مایه‌ی شمنی دارند؛ چنان‌که تعداد زیادی از موضوعات یا بن‌مایه‌ها، کاراکتر‌ها، تصاویر و طرح‌های ادبیات حماسی خلسه آمیزند و این بدان معناست که این داستان‌ها از اساطیر شمنی در توصیف سفرهاشان به جهان زیرین یا بالایی گرفته شده‌اند.

در شمنیسم آسیای جنوب شرقی و اقیانوسیه نمادپردازی سفر به ماوراء به وسیله‌ی «قایق مردگان» وجود دارد. شمن اندونزیایی هنگامی که متوجه می‌شود روح بیمار توسط ارواح بالا اسیر شده، قایقی چوبی با پرنده‌ای بر سر آن می‌سازد. او به هنگام درمان جادویی‌اش در قایق آیینی می‌نشیند و به طور خلسه‌آمیز در هوا سفر می‌کند تا ارواح بیمار را بیابد. شمن مالزیایی از رقصیدن و طبل زدن برای رسیدن به حالت خلسه مدد می‌جوید. الیاده درباب تجربه‌ی شمن‌های منتاوی می‌نویسد: «شمن برای مدت طولانی می‌رقصد، بیهوش روی زمین می‌افتد و روحش در قایقی که عقاب‌ها آن را می‌کشند، به آسمان برده می‌شود. در آنجا او درباره‌ی علل بیماری، پرواز روح، مسموم شدن توسط ساحران دیگر (با ارواح مشورت می‌کند و داروهایی دریافت می‌کند) روش مشابهی توسط شمن کوبو (جنوب سوماترا) به کار برده می‌شود: او می‌رقصد تا این‌که به حالت خلسه می‌رود و روح بیمار را می‌بیند که توسط یک روح دیگر اسیر شده یا شبیه پرنده‌ای روی درخت نشسته است.» گاهی شمن‌های آلتایی به هنگان عروج اسبی را قربانی می‌کنند. مراسم معمولاً دو یا سه غروب ادامه می‌یابد. شمن یورت جدیدی را آماده می‌کنند که یک درخت غان جوان در آن قرار دارد که شاخه‌هایش از پایین و به اندازه‌ی نه گام از تنه هرس شده و نُه پله در تنه‌ی آن ایجاد شده است که نشانگر نه طبقه‌ی آسمان است. شاخ و برگ این درخت با پرچمی برافراشته از سوراخ بالایی یورت بیرون می‌زند. حصاری از شاخه‌های نازک درخت غان در اطراف یورت کشیده شده است و یک تیرک از چوب غان با روبانی از موی اسب در مدخل حصار قرار می‌گیرد. سپس اسبی روشن‌فام برگزیده می‌گردد و کام آن را به دست یکی از حاضرین می‌دهد که «باش-توت-کان-کیشی» (نگه‌دارنده‌ی سر) نامیده می‌شود. این مرد سر اسب قربانی را نگاه داشته و شمن شاخه‌ای نازک از غان را بر پشت اسب تکان می‌دهد. به باور آن‌ها این کار جهت نیرو بخشیدن به روح شمن در پرواز جادویی او به جهان ماورائی و مقر بای‌اولگان یعنی آسمان نهم است. در واقع روح اسب باید روح کام را در سراسر صعود همراهی کند و از این‌رو باید تحت اختیار کام باشد. در ادامه‌ی مراسم، شاخه‌ی غان بر سر مردی که اسب قربانی را نگاه داشته به حرکت در می‌آید تا روان او نیز برای همراهی حیوان قوی‌تر گردد. سپس شمن وارد یورت (خیمه) می‌شود و طبلش را دود اندود می‌کند و برای ورود به جهان دیگر از ارواح یاری‌گرش کمک می‌خواهد. او ارواح را احضار می‌کند و به آن‌ها دستور می‌دهد که وارد طبلش شوند. شمن هر یک از این ارواح را صدا می‌کند و با پاسخ‌هایی چون «من اینجا هستم کام!» مواجه می‌گردد. سپس از یورت بیرون می‌آید و به یک غاز پوشالی می‌رسد و دربرابر او دستانش را از دو طرف باز می‌کند و آواز می‌خواند: «زیر آسمان نقره‌فام / فراز ابر سپید / زیر آسمان کبود / فراز آبی ابر / ای پرنده پرواز کن.» و شمن به جای غاز با گات‌گات کردن پاسخ می‌دهد. او سپس روح اسب را دنبال می‌کند تا نگریزد. او شبیه اسب شیهه می‌کشد و به کمک دیگران روح حیوان را به داخل حصار چوبین یورت می‌راند و با دشواری تظاهر به گرفتن آن می‌کند؛ او شیهه‌کشان روی دو پا بلند می‌شود و وانمود می‌کند ریسمانی که برای گیرانداختن حیوان پرتاب شده، دور گلوی خودش افتاده است. گاهی او می‌گذارد طبلش بیفتد تا نشان دهد روح حیوان گریخته است. سرانجام این حیوان دوباره به دست شمن می‌افتد و او با سرو کوهی آن را دود می‌دهد و غاز را رها می‌کند. او سپس اسب را تقدیس می‌کند و با کمک تعدادی از حاضرین آن را قربانی می‌کند. او ناگزیر است روح حیوان را متبرک کرده و قربانی کند. این کار غالباً با کمک دیگران و با شکستن ستون فقرات اسب صورت می‌پذیرد و طی آن قطره‌ای خون نیز روی خاک نمی‌ریزد. پوست و استخوان‌های حیوان قربانی به یک تیر بلند آویخته می‌شود. استخوان‌ها جدا شده و به ارواح نیاکان تقدیم می‌گردد. گوشت قربانی توزیع می‌گردد و بهترین تکه‌های آن به شمن می‌رسد. غروب فردا بر اساس رسوم باز هم گوشت قربانی خورده می‌شود و میان کسانی که در مجلس حاضر نیستند نیز پخش می‌شود. در یورت آتش روشن است. شمن گوشت اسب را به اربابان طبل که مظهر نیروهای شمنی خانواده‌اش هستند پیشکش می‌کند و می‌خواند: «ای کای‌راکان، آن را بگیر / میزبان طبلی با شش برآمدگی باش / جرنگ‌جرنگ‌کنان نزد من بیا / و هنگامی که با صدای بلند می‌گویم: کوک.! خودت خم شو / و هنگام که می‌گویم ما.! تو آن را بگیر» او همچنین ارباب آتش، نماد نیروی مقدس صاحب یورت، گرداننده‌ی جشن را مورد خطاب قرار می‌دهد و با بالا آوردن یک جام با دهانش هنگامه‌ی اجتماعی از ارواح را که با شور زیاد در حال سرکشیدن شرابند درمی‌آورد و تکه‌های اسب را میان حاضرین که نمایانگر ارواح‌ند تقسیم می‌کند. شمن آنگاه نُه دست لباس آویزان روی رخت را برای بای‌اولگان بخور می‌دهد و می‌خواند: «هدایایی که هیچ اسبی نمی‌تواند آن‌ها را حمل کند / آه آه آه / هدایایی که هیچ انسانی نمی‌تواند آن‌ها را بلند کند / آه آه آه / لباس‌هایی با یقه‌های سه طرفه / سه بار رو می‌گرداند و آن‌ها را نگاه می‌کند / باشدکه آنها جُل‌هایی برای اسب سمند باشند / آه آه آه / شاه‌اولگان، که شادمانی.! / آه آه آه» این لباس‌ها را صاحبان یورت بخشیده‌اند. شمن پس از پوشیدن لباسش روی سکو می‌نشیند، طبلش را دود می‌دهد، آواز می‌خواند و بسیاری از ارواح و اعضای خانواده‌ی بای‌اولگان را به خاطر می‌آورد. سرانجام او پرنده‌ی آسمانی یعنی «مارکوت» را فرا می‌خواند و درحالی‌که صدای او را تقلید می‌کند، یکی از شانه‌هایش فرو می‌افتد، گویی زیر وزن پرنده‌ی غول‌پیکری قرار گرفته است. او همچنان می‌خواند: «پرندگان آسمان، گنج مارکوت / شما با پنجه‌های نیرومند مسین / مس پنجه‌ی ماه است / و منقار ماه از یخ / بال‌های پهنت سترگ است / دم درازت بادبزن / بال چپت ماه را می‌پوشاند / بال راستت خورشید را / تو مادر نُه عقابی / همواره در پرواز...» سپس مجلس تطهیر شده و با نواختن بی‌وقفه‌ی طبل حالت خلسه و عروج آغاز می‌گردد. درواقع مراسم با ایجاد شکاف بر درخت غان که مظهری از درخت کیهانی است شروع می‌شود. این درخت درست مانند محور کیهانی، آسمان، زمین و جهان زیرین را به هم متصل می‌کند. شکاف‌های ایجاد شده نشانگر طبقات آسمانند. شمن اطراف درخت می‌چرخد و از رعد و برق تقلید می‌کند و از نیمکتی پوشیده شده از پوست اسب قربانی که تجسمی از روح اسب است، بالا می‌رود؛ چنانکه گویی در پرواز جادویی‌اش بر اسب نشسته. شمن صدای تندر را تقلید می‌کند و فریاد می‌کشد: «من از یک پله بالا رفته‌ام! آهای!» سپس اسب در آسمان اول خسته می‌شود. شمن هیجان‌زده می‌شود و به طبل زدنش ادامه می‌دهد و به «باش-توت-کان-کیشی» دستور می‌دهد عجله کند، زیرا روح اسب قربانی بدنش را ترک می‌کند. او سپس با صعود به پله‌ی دوم، وارد آسمان دوم می‌شود و فریاد می‌کشد: «من از زمین دوم گذشتم / من از مرحله‌ی دوم صعود کردم.» و دوباره با تقلید صدای تندر اعلان می‌کند: «شاگارباتا.! شاگارباتا.! اکنون من از دو مرحله صعود کردم» در آسمان سوم پورا خسته می‌شود و شمن غاز را احضار می‌کند: «کاگاک.! کاگاک.! من اینجا هستم کام.!» شمن بر آن سوار شده و به پروازش ادامه می‌دهد. در این میان شمن از وضعیت آب و هوا سخن می‌راند و همچنین به سختی‌هایی که در آینده جامعه‌ی محلی را تهدید می‌کند می‌پردازد و آنها را پیشگویی می‌کند. شمن از بریدگی‌های روی درخت غان یکی پس از دیگری بالا می‌رود تا به آسمان ششم که محل شکار ماه است می‌رسد. او ماه را که در هیات یک خرگوش صحرایی تصور می‌گردد شکار می‌کند و به آسمان هفتم که جایگاه خورشید است می‌رسد. باری، شمن در ادامه به مقر بای‌اولگان در آسمان نهم می‌رسد و او را خاضعانه و به‌آواز فرا می‌خواند: «سلطانی که سه نردبان به او منتهی می‌شود / بای‌اولگان با سه گله / شیب آبی ظاهر شده است / آسمان آبی که خودش را نمایان می‌سازد / ابر آبی دور می‌شود / آسمان آبی دست‌نیافتنی / آسمان سفید دست‌نیافتنی / چشمه‌ی آب به فاصله‌ی یک سال / پدر اولگان سه بار ستایش می‌شود / که تیرک‌های تیغه‌ی تبر را به جای سم اسب به کار می‌برد / اولگان تو همه‌ی انسان‌ها را آفریدی / همه‌ی آنچه که در اطراف ما سروصدا می‌کنند / اولگان تمام گله‌های گاو را تو رها ساخته‌ای / ما را از بدبختی و مصیبت نجات بده / بگذار تا در برابر روح پلیدی مقاومت کنیم» بای‌اولگان در اینجا اطلاعاتی را درباب وضعیت آب و هوا و برداشت محصول آتی به او می‌دهد. شمن همچنین آگاه می‌گردد که خدا در انتظار کدام قربانی دیگر است. شمن از حال می‌رود و این رویداد نقطه‌ی اوج خلسه است. باش-توت-کان-کیشی به او نزدیک می‌شود و طبل و چوب را از دستانش به در می‌آورد. سرانجام شمن بیدار می‌شود و چشم‌هایش را می‌مالد و به اطرافیان خود سلام می‌گوید؛ چنان‌که گویی از خوابی چندروزه برخاسته است.

پ‌ن: در شمنیسم آسیایی آسمان را چون خیمه تصور میکنند؛ چنان‌که ستاره‌ی قطبی در وسط آسمان دیده می‌شود و خیمهی آسمان را نگاه می‌دارد. چوکچیها و کوریاکها و سامویدها به آن «میخ ستاره» یا «میخ آسمان» می‌گویند. این تصور در میان لپ‌ها، فنلاندی‌ها و استونیها نیز دیده شده است. همچنین ستاره‌ی قطبی در میان مغول‌ها، کالمیکها و بوریاتها «ستون طلایی»؛ در میان قرقیزها، باشکیرها و تاتارهای سیبری «ستون آهنی»؛ و در میان تلئوت‌ها «ستون خورشیدی» نام دارد. همچنین تجربه‌ی یکی شدن با مرکز و اتصال زمین و آسمان از طریق روزن خیمه یا خرگاه در کیهانشناسی شمنیسم شناخته شده است. عطاملک جوینی که طبیعتاً نگاه مثبتی به شمن‌های روزگارش نداشته است مینویسد: «و سبب بت‌پرستی ایغوران آن بوده است که در آن وقت ایشان علم سحر می‌دانستند که دانندگان آن را قامان میگفتهاند. و در این عهد در میان مغولان قومی که بر ایشان ابنه غالب می‌شود و اباطیل می‌گویند و دعوی می‌کنند که شیاطین مسخر ماست و احوال اعلام می‌دهند. و از چند کس تفحص رفته است، میگویند که ما شنیدهایم که ایشان را شیاطین به روزن خرگاه می‌آیند و با ایشان سخن میگویند؛ و یمکن که ارواح شریره را با بعضی از ایشان الفتی باشد و اختلافی کند و قوت عمل آن جماعت وقتی است که در آن ساعت اطفای شهوت طبیعی کرده باشند از منفذ براز. فی‌الجمله این جماعت را که ذکر رفت، قام میخوانند. و چون مغولان را علم و معرفتی نبوده است، از قدیم باز، تتبع سخن قامان میکردهاند و اکنون اکثر پادشاه‌زادگان را بر کلام و دعاوی ایشان اعتماد است. و در وقت ابتدای کاری و مصلحتی تا با منجمان موافقت ایشان نیفتد، امضای هیچ کار نکنند. و بیماران را هم بر این صنعت معالجت نمایند.»  


تصویر یک: تبل شمن مغول با نمادپردازی آیین پرواز روی آن.


تصویر دو: ساخته‌ی برنزی از عصر برنز در مغلستان، تصویر خورشید چرخان با پرنده‌هایی پرواز کنان دور آن معلوم است؛ مربوط به اسطوره و آیین پرواز در شمنیسم.


تصویر سه: تبل شمنی مغول، با تصویری از اجرای آیین‌های پرواز.


تصویر چهار: یک شمن فرو رفته در خلسه.


تصویر پنج: بازسازی نمادین کوه یا درخت کیهانی برای اجرای آیینی یکی از مراسم‌های شمن مغولستان.


تصویر شش: اجرای آیین پرواز جادویی به وسیله‌ی شمن.


تصویر هفت: اجرای آیین بالارفتن از درخت کیهانی در مغولستان به وسیله‌ی یک شمن.



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد