باربدنامه (پژوهش و یادداشت)

باربدنامه (پژوهش و یادداشت)

پژوهش‌ها و یادداشت‌های من در زمینه‌های فرهنگ (هنر و ادبیات)، هنر و ادبیاتِ دراماتیک، انسان‌شناسی و اسطوره...
باربدنامه (پژوهش و یادداشت)

باربدنامه (پژوهش و یادداشت)

پژوهش‌ها و یادداشت‌های من در زمینه‌های فرهنگ (هنر و ادبیات)، هنر و ادبیاتِ دراماتیک، انسان‌شناسی و اسطوره...

بررسی نگارگری ایران در تاریخ «قسمت سوم».

قسمت سوم:

یک سوال، فکر می‌کنید چند درصد از سینماگران ایران، سینماگرانی که در این زمان ما به فیلم ساختن مشغول هستن؛ فکر می‌کنید چند درصد از این‌ها هویت ایرانی دارن.؟ هویت ایرانی به این معنی نیست که اسم و فامیل ایرانی داشته باشن، یا این که ایران بزرگ شده باشن؛ بلکه به این معنیه که اثری که خلق می‌کنن، این اثر اندیشه و چارچوب هنر ایرانی رو داشته باشه.؟ به غیر از بهرام بیضایی کدوم کارگردان ایرانی (مخصوصا در سینما) هست که تاریخ و ادبیات کهن ایران رو به خوبی بشناسه و مثلا چارچوب‌ها، ویژگی‌ها و تاریخ نگارگری ایران رو بدونه.؟ کدوم کارگردان ایرانی هست که اسطوره‌شناسی ایران رو خونده باشه و با اون آشنایی داشته باشه.؟ کدوم نویسنده، یا عکاس.؟ حتی در رشته‌های معماری، گرافیک، نقاشی و تئاتر هم کمتر پیدا می‌شن هنرمندانی که با اندیشه و هنر ایرانی آشنایی داشته باشن. برای مثال: این بت بزرگ سینمای ایران، اصغر فرهادی رو مثال بزنیم؛ در کدوم اثر از اصغر فرهادی ما با یک سینمای ایرانی که هویت ایرانی داشه باشه روبرو می‌شیم.؟ کدام کادر یا قاب‌بندی سینمای فرهادی هست که بر اساس قوانین نگارگری بسته شده باشه، یا کدام فیلم‌نامه‌ی این آدم هست که بر اساس چارچوب‌های اسطوره‌ها و ادبیات ایران نوشته شده باشه.؟ چطور میشه که سینمای ژاپن اینقدر درگیر سنت، هنر و اندیشه‌ی ژاپنی میشه، ولی سینمای ایران «مخصوصا این سینمای سی سال گذشته» اینقدر بی‌هویت شده.؟ 

به هرحال، بریم سروقت ادامه‌ی مقاله...




شاهنامه در نگارگری: شاهنامه‌نگاری بنابر دلایل تاریخی خاص خود از اوایل قرن هشتم آغاز‌ می‌شود. در قرن هفتم، مغولان به ایران وارد می‌شوند و در این‌جا حکومت‌هایی را ایجاد می‌کنند. آنان برای شناساندن هویت خود به ایرانیان سعی در به کارگیری برخی مسائل‌ فرهنگی از طریق‌ دیوان‌ سالاری کردند. و در این میان، ایرانیان متوجه شدند که مغول چیزی از فرهنگ ایرانی نمی‌داند، پس آنها شروع به شناساندن فرهنگ و هویت خود به قوم مغول کردند. (آژند، 1387، 6) طبیعتا در این‌ زمان‌ یکی از عناصر مهم و ابزارهای اصلی‌ در هویت ایرانی شاهنامه بود. شاهنامه هویت دیرینی بود که در قرن چهارم سروده شده بود و یکی از بزرگ‌ترین عوامل‌ تکامل موقعیت ایرانی‌ در‌ منطقه بود. نگارگری با جوهره و هویت مستقل ایرانی‌اش از قرن ششم شروع شد و برخی‌ نقاشان‌ از‌ آن سود می‌جستند، همچون هنرمندانی که کتابی مانند 

ادامه مطلب ...

بررسی نگارگری ایران در تاریخ «قسمت دوم».

قسمت دوم:

داشتم با خودم فکر می‌کردم، چرا اصلا ما ایرانی‌ها باید از نگارگری بدونیم.؟ مهم‌ترین دلیل اینجاست که نگارگری و خطاطی مادر تمام هنرهای ایرانی به حساب میان، و بخش بزرگی «بزرگ‌ترین بخش» از فرهنگ و هویت ما رو در دل خودشون جا دادن. به غیر از این، نگارگری همراهِ به‌هم پیوسته‌ی تاریخ ایران بوده و تا تاریخ نگارگری رو ندونیم، مثل این می‌مونه که تاریخ ایران رو نمی‌دونیم.! به خاطر همین با مطالعه‌ی تاریخِ هنرِ نگارگری می‌فهمیم که در طول هزاران سال گذشته، چه بر سر کشور و مملکتمون اومده.! چقدر از هویت ما رو دزد برده و چقدر از دارایی ما رو جعل کردن.! حتی در کجای تاریخ چندهزار نفر ایرانی، با بی‌رحمی تمام به دست فلان حمله‌کننده‌ی خارجی کشتار شدن.! 

و اما ادامه‌ی مقاله...



مکتب بغداد که به مکتب بین‌المللی عباسی نیز مشهور است، در پایتخت عباسیان "بغداد" شکل گرفت و تا ۵ قرن ادامه داشت. عنوان کلی مکتب عباسی، برای شیوه‌های مختلف مصورسازی کتاب در شهرهای بغداد، موصل، کوفه و واسط به کار برده می‌شود. این مکتب بیش‌ترین تاثیر را از هنر ساسانی و بیزانس برد. نقاشی‌های این مکتب بسیار ساده‌اند. از خصوصیات نگاره‌های این دوره آن است، که نقش‌ها، شکل جانوران و اشخاص قدر درشت‌تر ترسیم شده، و اندام‌ها مشخص و صریح، طرح شده‌اند. در مجالس رنگ زمینه یا اصلاً نیست یا بسیار اجمالی است. رنگ‌هایی که در نگاره‌ها به کار رفته است، معدود اما تناسب آن‌ها با یکدیگر بسیار دقیق و لطیف صورت گرفته. چهره ی افراد به نژاد سامی (عربی) تعلق دارد، اما نفوذ شایان توجه هنرمندان بیزانسی و روم شرقی را نیز، در این تصاویر می توان مشاهده کرد. جامه‌ها و لباس‌های مسیحی را با همان چین‌های متعدد و سنگین به شیوه‌ی نقاشی‌های بیزانسی و گاهی نیز ترکیب‌بندی پیکره‌ها را می‌توان در آثار مسیحی بازشناخت. معمولاً تعداد محدود پیکره‌ی انسانی و شاخ و گل در این آثار وجود دارد. کتاب‌های نگارگری شده در این دوره معمولاً کتاب‌های علمی و کتاب‌های شعر و حکایت 

ادامه مطلب ...

بررسی نگارگری ایران در تاریخ «قسمت نخست».

قسمت نخست:

چند روز پیش داشتم مقاله‌ای می‌خوندم که در اون هرجا می‌خواست در مورد نگارگری‌ایرانی حرف بزنه به جای واژه‌ی نگارگری از مینیاتور استفاده می‌کرد. از اون‌جایی که مقاله‌رو یه دکترای پژوهش هنر نوشته بود، خیلی برام سنگین اومد که این سونامی بی‌سوادی از کجا ریشه می‌گیره. به خاطر همین هم به خودم گفتم حتما باید یه مقاله در مورد نگارگری بنویسم. قبل از این که مقاله رو شروع کنم، قبل از هرچیز در مقدمه باید بگم که مینیاتور با نگارگری از زمین تا آسمون فرقشه.! به طور کلی به نقاشی‌های مینی‌مالیستی که اروپایی‌های مسیحی در کتاب‌های دوره‌ی‌ قرون‌وسطی ترسیم می‌کردن مینیاتور می‌گن، «و بعضی معتقدن که این واژه از واژه‌ی "مینی‌نیچر" به معنی طبیعت کوچک شده اومده.» این نقاشی‌کتاب‌ها که مخصوص دوره‌ای خاص «قرون وسطی و رنسانس» و کتاب‌هایی خاص «معمولا کتاب‌های ادبی و مذهبی این دوره» هستن به این خاطر به مینیاتور معروفن که حداقل در طرح‌های اولیه نقاش دوره‌ی قرون وسطی به نوعی یک طبیعت خلاصه شده رو می‌کشیده. بعدا در دورانی که اروپایی‌ها شروع به مسافرت رفتن کردن، و چه از جاده‌ی ابریشم و چه از دریا به ایران رسیدن، وقتی کتاب‌های ایرانی «مخصوصا کتاب‌های ادبی» رو مطالعه کردن با نگارگری در این کتاب‌ها روبرو شدن؛ پس درنتیجه از روی عادت به نگارگری‌های این‌کتاب‌ها، به اشتباه گفتن مینیاتور.! از اونجایی که ما ایرانی‌ها کاملا کورکورانه، بدون مطالعه و پژوهش و معمولا از روی جهل از روی کارهای فرنگی‌ها تقلید می‌کنیم این شد که از این یکی هم تقلید کردیم و به نگارگری گفتیم مینیاتور.! به هرحال این شما و این هم مقدمه‌ای بر نگارگری ایران:




نگارگری ایرانی که به اشتباه مینیاتور هم خوانده می‌شود، شامل آثاری از دوره‌های مختلف تاریخ ایران است که بیشتر به صورت مصورسازی کتب ادبی (همچون شاهنامه‌ها، ورقه‌وگلشاه، کلیله‌ودمنه، سمک‌عیار، و...) علمی‌وفنی (التریاق، الادویه‌المفرده، الاغانی و...)، تاریخی (جامع‌التواریخ و...) و همچنین، برخی کتب مذهبی همچون، خاوران‌نامه می‌باشد. نگارگری ایرانی عموما از قرن 3 هـ. ش به بعد ظاهر شناخته شده‌ی خودش را یافت و دارای شاعرانگی خاص خود در تصویر است. مکاتب نگارگری ایران بر اساس تاریخ به وجود آمدن‌شان به این دسته‌ها تقسیم می‌شوند: 1- مکتب سلجوقی «قرن چهارم خورشیدی». 2- مکتب بغداد (عباسی) «از قرن دوم تا هفتم خورشیدی». 3- مکتب تبریزِ اول (مغول) «قرن هفت و هشت خورشیدی». 4-مکتب شیرازِ اول «قرن هشتم خورشیدی». 5- مکتب جلایری «قرن هشتم و نهم خورشیدی». 6- مکتب شیرازِ دوم «قرن نهم خورشیدی». 7- مکتب هرات «قرن نهم و دهم خورشیدی». 8- مکتب بخارا «قرن دهم خورشیدی». 9- مکتب قزوین «قرن دهم خورشیدی». 10- مکتب تبریز دوم «نیمه‌ی اول قرن دهم خورشیدی». 11- مکتب اصفهان «نیمه‌ی دوم قرن دهم و یازدهم خورشیدی». 12- مکتب زند و قاجار «قرن دوازده خورشیدی» (طاووسی، 1390، 17)

در امتداد تاریخ هنر ایران جای هنر نقاشی به طور بی‌سابقه ای خالی است. برعکس بقیه‌ی کشورها – چه در منطقه‌ی اروپا و چه در آسیای شرقی – در ایران پژوهشگر تاریخ هنر به ندرت با هنر نقاشی روبرو می‌شود و آنچه که از هنر نقاشی با آن برخورد می‌کند، ناپیوسته و در دوره‌های تاریخی مختلف مقطع مقطع است. این جای خالی در ایران با هنر نگارگری جایگزین شده و اگر چه شرایط اجتماعی، سیاسی و فرهنگی اجازه رشد نقاشی را نداده، ولی هنر نگارگری به جای آن پیوسته رشد داشته و به غیر از مواردی چند که به خاطر حمله های ویران کننده نیروهای خارجی هنر ایرانی با وقفه روبرو شده، نگارگری به رشد 

ادامه مطلب ...

بلاگردان و انتقال‌شر از منظر سِر جیمز فریزر.


این سومین قسمت از سری مقاله‌های شناخت‌نامه‌ی "سر جیمز فریزر" و "شاخه‌ی زرینه" که در این وبلاگ برای شما نشر میدم. در قسمت‌های قبلی دو مقاله عنوان‌های «شناخت‌نامه‌ی کتاب شاخه‌ی زرین و سِر جیمز فریزر» (قسمت اول)، و «انواع آیین، جادو و مذهب از منظر سِر جیمز فریزر» (قسمت دوم) رو داشتن؛ و در نهایت اسم این قسمت هست «بلاگردان و انتقال‌شر از منظر سِر جیمز فریزر». خیلی جدی می‌تونم بگم یکی از جذاب‌ترین مطالعاتی که در طول این سال‌ها داشتم همین نظریات "سر جیمز" بوده و واقعا از مطالعه‌ش لذت بردم. امیدوارم شما هم از مطالعه‌ی کتاب‌های این اندیشمند بزرگ لذت ببرید و من هم در آینده مطالب و مقاله‌های بیشتری ازش اینجا نشر بدم. اینجا هم مثل همیشه منابع رو نمی‌نویسم، ولی اگه علاقه داشتید بیشتر مطالعه کنید، به من پیام بدید تا منابعی برای مطالعه بهتون معرفی کنم. در متن جاهایی که این نشانه رو (؟ ؟ ؟) می‌بینید به نشانه‌ی دارای منبع هست؛ یعنی به طور مثال: (فرای 1376، 27) بوده و حالا شده این (؟ ؟ ؟) چون من آدرس منبع رو پاک کردم. یعنی نوشته منبع معتبر داره، ولی در اینجا اسمی ازش نمی‌برم تا کپی نشه.

 

 

بلاگردان‌ها: در بخش های پیشین گفته شد که در جوامع شکارگر و بدوی انسان ها برای تحت کنترل در آوردن نیروهای طبیعت و ناشناخته ها دست به جادو و آیین های جادویی می زدند. از طرف دیگر به مرور زمان در جوامعی از این دست از جمله جوامع شکارگر، شبانی و کشاورزی خدایی را می کشتند و با مرگ این خدا برکت به طبیعت بر می گشت. روایات اساطیری خدای شهید شونده در حقیقت از برخورد انسان نخستین با چرخه فصل های طبیعت به وجود آمد. چرا که او پاییز و زمستان را میدید که موجب مرگ زمین می شود و سپس بهار و تابستان از راه می رسیدند و باز زمین زنده می شد. این انسان نمی توانست دلیل طبیعی این چرخه را پیدا کند، پس روایات اساطیری خدای شهید شونده را به وجود آورد، به طور مثال در میان رودان روایت دوموزی و اینانا، در ایران روایت سیاوش و در یونان روایت دیونیزوس هر سه به کهن الگوی خدای شهید شونده دلالت دارند. به نظر می رسد که اساطیر شهید شونده موجب آیین های بلاگردان شده اند. چرا که انسان فکر می کرد برای بازگشت برکت به طبیعت باید به این خدایان کمک کند. از طرف دیگر این باور در میان مردمان گسترده شده بود که تا زمانی که گناه کاری میان آنهاست خدای شهید شونده باز زاده نمی شود. و از این باور آیین های بلاگردان برای رفع شر و دفع گناه زاده شدند. یک جنبه این رسم هنوز هم باقی مانده است که باید مورد توجه قرار بگیرد.

مصائب و گناهان انباشته شده مردم گاهی بر دوش خدایی قرار می گیرد که باید بمیرد و تصور می شود که وی آن ها را برای همیشه با خود می برد و مردم بی گناه و سعادت مند می شوند. این فکر، که می توان گناهان و درد و رنج خود را به دیگری انتقال داد که با خود ببرد، برای انسان بدوی آشنا بود. در حقیقت این فکر از درآمیختن عینیات و ذهنیات، امر مادی و غیر مادی ناشی می شود، چنان که می توان کنده درختی، تخته سنگی و هر چیز دیگری را از دوش خود برداشت و بر دوش دیگری گذاشت. (فریزر، 1395، 594) انسان نخستین تصور می کند که بار درد و محنت اش را نیز اینگونه ممکن است به دیگری انتقال دهد که به جای او بر دوش بکشد.

او با این تصور عمل می کند و نتیجه آن انبوه تدابیر بی رحمانه است تا مرارت هایی که خود تاب تحملش را ندارد بر دوش دیگری بگذارد. خلاصه آن که اصل نیابتا رنج بردن در میان اقوامی موجود بود و به آن عمل می شد که در مراحل نخستین فرهنگ اجتماعی و فکری قرار داشتند. (فریزر، 1395، 594)

تدابیری که انسان اولیه خودخواه بدان متوسل می شود تا خود را به قیمت درد و رنج همسایه اش آسوده سازد بسیار است.

نخست باید دانست شری که انسان در صدد است خود را از آن رها سازد لازم نیست حتما به انسانی منتقل شود، می توان آن را به حیوان یا شیء دیگری انتقال داد، هرچند که در مورد اخیر آن شیء غالبا فقط وسیله ای برای انتقال شر به اولین کسی است که به آن دست می زند. (؟ ؟ ؟)

در بعضی از جزایر هند فکر می کنند که صرع را می توان با زدن برگ درختان خاصی به صورت بیمار و سپس دور انداختن آن درمان کرد. گمان می رود که بیماری با برگ از بدن بیمار بیرون می رود و زایل می شود. (گلسرخی، 1377، 72) این مربوط به این باور است که درد درون سر به برگ منتقل می شود و سپس می توان آن را دور انداخت.

اگر یک آتخان بومی جزایر الیوت گناه بزرگی را مرتکب شود و بخواهد که از بار گناهانش کم شود این عمل را انجام می دهد. او وقتی که خورشید می تابد و ابر در آسمان نیست مشتی علف می کند و با خود می آورد. روی زمین می گذارد و به خورشید می گوید که شاهد باشد و گناهانش را بر آن بار می کند و پس از آن که به خیال خود همه گناهانش را بر دوش علف گذاشت آن را در آتش می گذارد و تصور می شود که به این ترتیب از گناه پاک شده است. (؟ ؟ ؟)

در عصر ودایی برادر کوچکتری که پیش از برادر بزرگتر ازدواج می کرد فکر می کرد که گناه کرده است، اما مراسمی وجود داشت که با آن می توانست گناهش را بشوید. بر او بند و بستی از ساقه های نی به نشانه ی گناهش می بستند و بعد که شستشو و آبتنی می کرد آنها به آب کف آلود سپرده می شدند و با آب می رفتند. آنها به شر و گناه دستور می دادند که با کف های آب جاری بروند و زایل شوند. (؟ ؟ ؟)

ماتسه نگروهای توگولند فکر میکنند که رود آوُ می تواند غم ها را ببرد. وقتی کسی دوستی را از دست می دهد و غصه دار است برگ نخل رافیا دور گردند می بندد و طبل در دست به کنار رودخانه می رود. کنار رود می ایستد و طبل می زند و برگ ها را به آب می اندازد. وقتی برگ ها در آب خروشا از نظر دور شدند تصور می کند که غم و اندوه نیز او را ترک کرده است. (؟ ؟ ؟)

یونانیان باستان تصور می کردند که درد عشق را با آب تنی در رود سلمنوس مداوا می توان کرد. (؟ ؟ ؟)

بومیان پرو با فرو بردن سر در رودخخانه ای گناهانشان را می شویند و پاک می شوند. (؟ ؟ ؟)

مداوای اعراب برای رنج و درد عشق که سر به جنون و مالیخولیا بزند این است که ظرفی آب بر سر بیمار می گذارند و توی آن سرب مذاب می ریزند و سپس سرب را در جای بازی خاک می کنند. به این ترتیب رنج از تن بیمار به در می رود. . (؟ ؟ ؟)

بین میوتسه های چین وقتی پسر ارشد خانه به سن هفت سالگی می رسد مراسمی موسوم به راندن شیطان اجرا می شود. پدر بادبادکی پوشالی درست می کند و در بیابان به باد می دهد تا همه شر و بدی را به باد بدهد. (؟ ؟ ؟)

کاهنه های دایاک بدبختی را با زدند و روبیدن و کوبیدن هوا با شمشیر چوبین از خانه ها می رانند و شمشیر را سپس در رود خانه می شویند تا شومی و بدبختی با آب برود. گاهی بدبختی و بدشگونی را با جاروهای ساخته از برگ خاصی و آغشته به آب برنج و خون جارو می کنند. پس از پاک شدن اتاق های خانه آن را به خانه ی بازیچه ای ساخته از نی انتقال می دهند و خانه ی کوچک پر از بدشگونی و بدبختی را توی رودخانه می اندازند. رودخانه آن را به سوی دریا می برد و بار شومش را به کشتی کتری مانندی می دهد که در اعماق دریا شناور است و همه رنج ها و بدبختی های آدمی را درون پر وسعت خود جای می دهد. (؟ ؟ ؟)

در اینجا مثال هایی آورده شد که هر کدام وظیفه ی بلاگردان از انسان را دارا هستند. پس می توان نتیجه گرفت که قبل از هر چیز کارکرد بلاگردان همان انتقال شر است. این نمونه ها هر کدام جنبه سودمند انتقال شر را نشان می دهند و نشان می دهند که انسان چگونه دنبال آن است که با منتقل کردن درد و رنجش به اشیای مادی به آسودگی دست یابد و سپس آن اشیا را دور اندازد یا به صورتی در آورد که دیگر بی گزند باشد.

 

و اما انتقال شر: غالبا انتقال شر به به اشیای مادی فقط گام نخست است. و گام دوم آن انداختن شر بر دوش انسانی دیگر است. و این جنبه پلید و خودخواهانه این انتقال است. این نمونه های انتقال شر می تواند خود را به گونه نشان دهد. انتقال شر به فرد شرور دیگر، انتقال شر به فرد معصوم دیگر و انتقال شر از پادشاه به فردی که بدل شاه است و کارش رفع شر از پادشاه است. از آنجا که فردی که شر به او انتقال داده می شود دچار تیره بختی می شود و زندگی اش تباه می شود پس او را قربانی به حساب می آورند. و این سه گونه مختلف انتقال شر هر کدام قربانی مخصوص به خود را دارند. در بلاگردان معصوم یک قهرمان که پاک است، خودخواسته خودش را قربانی می کند تا برکت به سرزمین باز برگردد و مفهوم شهید و خدای شهید شونده از اینجا شکل می گیرد. از نمونه های آن می توان به سوگ سیاوش و تعزیه نامه های ایرانی اشاره کرد. بلاگردان ملعون فرد گناه کاری را مجبور به گردن گرفتن همه ی گناهان شهر می کنند، سپس او را قربانی کرده یا از شهر تبعید می کنند؛ تا گناهان مردم شهر را با خود ببرد. از نمونه های این انتقال شر در ایران آیین در بند کردن ضحاک یا اژیدهاکا، میرنوروزی و کوسه برنشین است. در مجلس شاه کشی نیز عموما فرد دیگری به جای شاه می نشیند. مدتی به جای شاه فرمانروایی می کند. سپس او را می کشند تا از شاه رفع بلا شود. در ایران نمونه ی خیلی کهنی وجود دارد که شاه پیر خودش را قربانی می کند تا بلا از سر شاه جوان رد شود. آیین نمایشی مجلس شاه کشی در ایران از نمونه های این رفع بلا و انتقال شر است. این باورها تنها در مورد رفع بلاهای عمومی و اجتماعی کاربرد نداشته و در مورد رفع بلا برای افراد عادی نیز در جاهای مختلف کارهای مختلفی انجام می شده است.

در میرزاپور هند نوعی انتقال بیماری با پر کردن ظرفی با گُل و برنج و خاک کردنش در سر راه و پوشاندن آن با سنگی تخت است. آنها بر این باور بودند که هر کس به آن دست بزند فرضا دچار بیماری می شود و این عمل را چالووا یا رد کردن شر می نامند. چنین کاری هر روز در هند صورت می گیرد. اغلب وقتی یک روز صبح در خیابان راه می رفته اند، می دیدند که کپه ی خاکی در میانه راه است که با گل تزیین شده است. این کپه خاک معمولا محتوی پوست زخم و چرک و پلشت یک بیمار است که آنجا گذاشته شده به این امید که کسی دست بزند و با مبتلا شدن به بیماری آن آدم بیمار خلاص شود. (؟ ؟ ؟)

باهیماها، قومی شبان در سرزمین تحت الحمایه اوگاندا، اغلب دمل های درشت و ریشه دار دارند. و در این باور شفای شان به آن است که آن را به شخص دیگری انتقال دهند و راهش آن است که از پزشک جادوگر گیاه بخرند، آن را بر محل زخم بمالند و در سر راه مردم خاک کنند. نخستین کسی که پا بر این گیاه خاک شده بگذارد به آن بیماری مبتلا می شود و بیمار اصلی شفا پیدا می کند. (؟ ؟ ؟)

واگوگوهای آفریقای غربی آلمان رسم مشابهی دارند. وقتی کسی بیمار است، پزشک محل او را سر راه می برد و شروع می کند به درست کردن دارو و در ضمن ورد می خواند که برای افاقه ی داروها تاثیر دارد. بخشی از دارو را به بیمار می دهد و بخش دیگر را زیر پیاله ای می گذارد و سر راه قرار می دهد. به این امید که کسی پا بر روی آن بگذارد و دچار بیماری شود که در پیاله نهفته است و به این ترتیب بیمار اصلی راحت شود. نوع دیگری از این مداوا مالیدن کمی دارو یا کمی از خون بیمار بر میخی چوبین و کوبیدن آن بر درختی است؛ هر کس به درخت نزدیک شود و از روی بی احتیاطی بخواهد که میخ را بیرون بکشد دچار بیماری می شود. (؟ ؟ ؟)

همچنین بعضی از افراد با به جان خریدن شری که متوجه دیگران است نقش بلاگردان را ایفا می کنند.

یک آیین کهن هندو نشان می دهد که چگونه مرض استسقا از بیماری دچار به فرد دیگری منتقل می شود. خلیفه دو تن را پشت به هم روی شاخه ای می نشاند، روی بیمار به شرق و روی مرد سالم به غرب قرار می گیرد. سپس در ظرفی نهاده بر سر بیمار جو شیری درست می کند و به آدم سالم می دهد که سر بکشد. به این شکل عامل تشنگی را از فردی به فرد دیگر منتقل می کند. و فرد دیگر به رغبت و رضا آن را می پذیرد و می گیرد. (؟ ؟ ؟)

نوعی درمان سخت برای تب در بین قوم تلوگو وجود دارد و آن بغل کردن یک بیوه زن کچل برهمن در نخستین لحظات سپیده دم است. با این عمل تب از بدن بیرون می رود و بدون تردید به بیوه زن کچل منتقل می شود. (؟ ؟ ؟)

وقتی سنگالی سخت بیمار باشد و کاری از کسی برنیاید یک رقصنده رقص شیاطین می آورند که با پیشکش دادن به شیاطین و رقصیدن با صورتکهایی مناسب بیماری آنها این رقصنده شیاطین را با رقصیدن یکی یکی از تن بیماران بیرون می آورد و به بدن خود انتقال می دهد. با این گونه خارج کردن علت بیماری رقاص ترفند باز روی تختی دراز می کشد و خود را به مردن می زند و او را به جای بازی درون دهکده می برند. آنجا دوباره سرحال می آید و باز زنده می شود و شتابان بر می گردد. (؟ ؟ ؟)

در جاتاکا که مجموعه ی داستان های هندی که تناسخ های بودا را شرح می دهد، داستان آموزنده ای هست که نشان می هد چگونه گناهان و مصائب را به مرتاض مقدس منتقل کرد. آنجا روایت می شود که بانوی بلهوسی مورد بی اعتنایی و بی مهری شاه دانداکی قرار گرفت و با خود اندیشید که چگونه نظر او را تغییر دهد. همچنان که در باغ راه می رفت و در فکر بود چشمش به مرتاضی به نام کیساواچا افتاد. فکری به سرش زد. با خود گفت: «مصلما او بلاگردان است. گناهم را به شخص او انتقال می دهم و بعد آبتنی می کنم.» و همین کار را کرد. خلخال دندانش را جوید آب دهانش را جمع کرد و بر موهای سر مرد مقدس ریخت و خلال دندانش را به نشانه این معامله بر سر او افکند و با ذهنی آرام و پاکیزه از او جدا شد. تدبیر او کارگر افتاد و او مجددا مورد مهر و محبت شاه قرار گرفت. مدتی بعد اتفاقا شاه کاهن دربار را معزول کرد. کاهن که طبعا به خاطر از دست دادن توجه و عنایت شاه دلتنگ شده بود به سوگلی راجه متوسل شد و از او پرسید که چطور موفق شده بود توجه شاه را مجددا به خود جلب کند. بانو به صراحت برایش شرح داد که چطور فقط با آب دهان انداختن بر سر مرد بلاگردان در باغ سلطنتی توانسته است از شر گناهش رها شود. و بدون کوچکترین خدشه ای در رفتار و کردار از نزد او باز گردد. روحانی دربار ماجرا را فهمید و به باغ شتافت و همانطور آب دهان بر موهای متبرک مرد مقدس انداخت و بر اثر آن خیلی زود مقام خود را بازیافت. اگر ماجرا در اینجا پایان میافت بهتر بود ولی چنین نشد. مدتی بعد خبر رسید که نا آرامی هایی در مرز های کشور به وقوع پیوسته است. شاه فرماندهی سپاهش را برعهده گرفت تا عازم جنگ گردد. فکری نگران کننده به ذهن روحانی دربار رسید. او که از تاثیر مرد مقدس در بلاگردانی آگاه بود پیش شاه رفت و پرسید «سرور من آیا خواهان پیروزی هستید یا شکست.؟» شاه پاسخ داد «البته که خواهان پیروزی ام.» کاهن گفت«پس به سخنم گوش دهید. پیش بلاگردان که در باغ سلطنتی است بروید و بر موهایش آب دهان بیاندازید تا بلاگردان گناهان شما شود.» شاه این سخن را پسندید و اضافه کرد که همه ی سپاه باید همراه او برای پاک کردن گناهانشان بیاییند. همه ی سپاه شاه به همان شیوه گناهانشان را پاک کردند و موهای مرد مقدس دیگر به صورتی درآمده بود که دیدنش هول آور بود. اما قضیه از این هم بدتر شد، زیرا پس از رفتن شاه فرمانده کل و ولی عهد گذرش به آنجا افتاد و وضع پلید مرتاض را دید و بر او رحمت آورد و دستور داد که موهای کثیف او را بشویند. عواقب مرگبار این اقدام خیرخواهانه اما خلافمصلحت به سهوت قابل پیش بینی بود. گناهانی که همراه با آب دهان بر آن مرد مقدس انتقال یافته بود دوباره بر صاحبان آن گناهان بازگشت و به عقوبت آن آتشی از آسمان فرود آمد و سرتاسر مملکت را به شصت قوم اطرافش در کام کشید و نابود کرد.  (؟ ؟ ؟)

کوشش عمومی برای راندن شر انباشته شده ی کل جامعه را بسته به این که شر رانده شده غیرمادی و نامریی باشد یا مجسم در یک وسیله یا بلاگردان مادی، به دو گروه می توان تقسیم کرد. اولی راندن مستقیم یا بلافاصله شر و دومی را راندن غیرمستقیم یا واسطه ای یا راندن بلاگردان می نامند.

بررسی در مورد رسم دور ریختن گناهان و بدی های جمع شده در روستا و شهر نیازمند چند ملاحظه ی کلی شده است. در اولین مرحله جای اعتراض نخواهد بود اگر گفته شود آنچه من اخراج بی واسطه و با واسطه شر نامیده ام محتوایی یکسان دارد. به عبارت دیگر این که شر و بدی به شکل مادی مجسم شده باشد یا نامرئی تصور شود وضعیتی ست یکسره تابع هدف اصلی مراسم، که صرفا با انجام رساندن کلی همه شرهایی است که دامن گیر مردم شده است. اگر حلقه پیوند لازم است تا این دونوع اخراج را به هم مربوط سازد رسم بیرون راندن شرها با تخت روان یا قایق می تواند آن را فراهم سازد. چرا که از یک سو شرها نامرئی و نامشخص اند و از سوی دیگر وسیله ای مرئی و مشخص برای انتقال دادن آنها پیشبینی شده است، و بلاگردان چیزی جز وسیله ای اینچنین نیست. (؟ ؟ ؟)

در مرحله دوم وقتی کار پاکسازی شرها به طور ادواری تکرار می شود، فاصله بین مراسم پاکسازی معمولا یک سال است و موسمی از سال که مراسم رخ می دهد همیشه با تغییر مشخص فصل، مانند آغاز یا پایان زمستان در مناطق قطبی و معتدل و آغاز یاپایان فصل باران در مناطق استوایی، مصادف است. (؟ ؟ ؟)

انسان ابتدایی مرگ و میر فراینده ای را که این گونه تعییرات آب و هوایی می تواند ایجاد کند، به خصوص در میان انسان های نخستینی که خوراک و پوشاک و مسکن کافی ندارند، به دخالت و عملکرد ارواح و شیاطین نسبت می دهد و بنابر این بر خود فرض می داند که شر موجود در این نیروها را تار و مار کند و بیرون راند.

البته این تاراندن عمومی و دوره ای شرها معمولا پس از یک دوره اغتشاش و بی بند و باری عمومی است که در ضمن آن قید و بند مرسوم و روزمره ی جامعه کنار گذاشته می شود و هر کس مجاز است هر وقاحتی را غیر از شدیدترینش، بدون کیفر دیدن انجام دهد.


یک سنگ‌نگاره‌ی باستانی که در آن شمن قبیله‌ای آفریقایی در حال اجرای مراسم بلاگردانی و انتقال شر است.


تصویری از یک شمن سِلت که در آن در حال انتقال شر از شکارگاه است؛ موزه‌ی ملی بریتانیا.


یک ماسک سنگی، برای یکی از قبیله‌های بومی آمریکا. شمن‌های سرخپوست باستانی از این وسیله در مراسم بلاگردانی استفاده می‌کرده‌اند.


 

بررسی تطبیقی معماری ستون‌ها در دوران هخامنشی و آتن باستان در یونان

اونچه در متن پیش‌رو می‌خونیم مقاله‌ایه که سال‌ها پیش به سفارش یکی از دوستان که "دانشجوی ارشد پژوهش‌هنر بود" نوشتم. از اونجا که سال‌ها از این ماجرا گذشته و این دوست ما هم این مقاله رو تنها برای گرفتن نمره‌ی درسی نیاز داشت، فکر نمی‌کنم دیگه بیشتر از این لازم باشه این مقاله در کنج هارد سیستم من خاک بخوره. به همین خاطر بخش‌هایی از اون رو برای مطالعه‌ی شما اینجا می‌گذارم.
 


به طور کلی هنر هخامنشی متأثر از هنر ملل های دیگر بوده و آن ها از مهارت هنرمندان و صنعتگران کشورهای زیر فرمان خود بهره می‌گرفته‌اند. از این جهت در آثار معماری و صنعتی این دوره، تأثیر دیگر کشورهای زمان نیز دیده می‌شود. در هنر هخامنشی ستون جایگاه ویژه‌ای داشته و همواره یکی از اجزای اصلی در ساختمان محسوب شده است. هم چنین اوج هنر ستون‌سازی مربوط به پادشاهی هخامنشی بوده. سرستون ها غالباً به شکل شیر، گاو، لاماسو و گریفین بوده‌اند. در همان دوران هخامنشی، در منطقه ای دورتر، یونانیان «مخصوصا آتنی‌ها» نیز تمدن و معماری خاص خود را برپا کرده بودند. آن‌ها در این دوران که عصر طلایی هنر و معماری کلاسیک به شمار می‌رود، معابدی بنا کردند چنان با شکوه که هنوز هم مایه‌ی الهام معماران معاصر است. در معماری یونانی هم مانند هخامنشی ستون عنصر اصلی به شمار می‌آید، یعنی ستون هویت، اصالت و اهمیت کل ساختمان را در خود داشته.
در ادامه به بررسی شباهت‌ها و تفاوت‌های ستون‌ها و کاربرد آن‌ها در معماری هخامنشی و یونانی می‌پردازیم. به نظر می رسد معماری دو فرهنگ از هماهنگی و تناسب خاصی برخوردار باشند که قسمت اعظم این هماهنگی و تناسب از شکل ستون‌ها، جزئیات و اندازه‌ی آن‌ها نشأت می‌گیرد. بر اساس بررسی‌ها در هردو معماری تقسیم‌بندی فضا بر ستون و پایه‌های عمودی استوار است. ستون‌های هخامنشی بلند تر و رعناتر ساخته شده‌اند؛ در حالی که ستون‌های یونانی کوتاه تر و قطورتر. سرستون‌های هخامنشی مجسمه هایی به شکل حیوانات واقعی و اسطوره‌ای‌ست، حال آن که سرستون‌های یونانی به سه شکل دوریک، یونیک و کورنتی است که به مرور در گذر زمان ظریف‌تر و تجملی‌تر می‌شوند.
ستون که عنصر اصلی و اساسی بناهای دوران هخامنشی است، به علت سرستون‌ها که به شکل حیوانات ساخته می شده، به عنوان شاخصه‌ی اصلی معماری هخامنشی در نظر گرفته می‌شده. ستون‌های دوره هخامنشی با اشکال گوناگون و تزئینات مختلف و ارتفاع بی‌مانند از دیر باز تا به امروز مورد توجه بینندگان بوده. پایه ستون‌های ساده و منقوش با تنه‌ی باریک ولی مرتفع و همچنین سرستون‌های حیوانی شکل سنگین که بر بالای چند قطعه سنگ تراش خورده قرار دارد، که همواره شکوه و عظمت فوق العاده‌ای را به نمایش می گذارد.
در معماری یونانی نیز مهمترین عنصری که شیوه‌های معماری را از یکدیگر مجزا می‌کند تغییر شکل سرستون‌هاست، مسئله مهم در تکامل معماری یونانی روابط هندسی حاکم بر ابعاد ستون‌ها و شکل سرستون‌ها بوده. بر اساس بررسی های به عمل آمده در معماری هر دو فرهنگ ستون نقش تأثیرگذاری در زمینه ی طراحی پلان وچگونگی چیدمان عناصر بصری و همچنین به عنوان عنصر اصلی در زمینه ی تزئینات آثار به وجود آمده داشته است که علارغم این شباهت‌های کلی تفاوت‌هایی ساختاری در شکل ستون‌ها، و همچنین اندازه و تزئینات سرستون دیده می شود.
 
ادامه مطلب ...

دوره ی نخست... گفتگوی نخست؛ هنر پیش از تاریخ

دوره ی چهام زمین شناسی شامل یخ بندان های بزرگ بوده، که «پلئیستوسن» خوانده شده است. در این دوره ی هزار ساله سرمای زمین بیشتر شده که بخش پایانی این دوره از 40000 تا 10000 سال قبل از میلاد شروع شد و انسان نخستین را برای برای زندگی جمعی نشینی آماده ساخت. این دوره را «پارینه سنگی» می نامند.


نقاشی بر روی سقف و دیوار غار و گاهی هم کنده کاری روی سنگ با دوده ی زغال یا سوخته ی استخوان مخلوط با چربی جانوران از جمله هنر های این دوره است که بر پایه ی اعتقادی جادویی برای دو امید اجرا می شده:


1. نخست این که در شکار دسته جمعی خود بر جانورانی که خوراکشان را تامین می کرد پیروز شوند.


2. با تکرار نقاشی ها و تصاویر جانوران تعداد آن ها را بیشتر و نسلشان را افزایش دهند.

...


دیگر تصویری هم که در این جریان دیده می شود رقص جادویی مردمان است که آن را به صورت کنده کاری روی سنگ می ساخته اند.

...


از حدود 8000 سال قبل از میلاد دوره ی تازه ای به نام نو سنگی شروع می شود و تحول این دوران این بود که انسان ابزار مورد نیاز خود را با سنگ صیقل خورده می ساخت. و به کشاورزی و دام داری هم دست پیدا کرد و نخستین روستاها را ساخت.


در این دوره علاوه بر ابزار و سلاح، سفال گری رنگین و منقوش هم شامل «کوزه، ظرف، پیاله و آب دان» و همچنین پیکره های کوچک اندام و مهرهای چهار گوش برجسته با گل صورت گری یا خاک رس نیز معمول شد.


این اثار بیشتر در میاندورود، جنوب غربی ایران «از هزاره ی هفتم قبل از میلاد»،

مصر«از هزاره ی پنجم»و در اروپا از «هزاره ی پنجم» قبل از میلاد به جای مانده است...

...

یکی دیگر از مراکز تمدن نو سنگی در خاوردور و تایلند بوده، چین هم از «هزاره ی چهارم قبل از میلاد» با ساختن سفال از گل و نقوش هندسی به این جریان پیوسته است.

...

می گویند پیکاسو وقتی برای نخستین بار به غار لاسکو رفت و نقاشی های آن را دید تنها یک چیز گفت: « ما هنوز هیچ یاد نگرفته ایم..! »...

و این یعنی هنر ناب وابسته به وسیله، تکنیک و امکانات نیست... حتی وابسته به سواد هم نیست.

بلکه تنها وابسته به ذات و نفسانیت بشر است و هنری ماندگار است که با ذات بشر ارتباط برقرار کند.

...

و راستی از نظر اسطوره شناسی این دوره ی 40000 تا 10000 ساله قبل از میلاد «پارینه سنگی» همان دوره ی کیومرث است.


و دوره ی بعدی «8000 سال قبل از میلاد یا همان نوسنگی» معادل دوره ی «هوشنگ» می شود که به نوعی با نام «دوره ی خانه سازی» هم معروف است. و نخستین خانه ها به دست انسان ساخته شد..!