باربدنامه (پژوهش و یادداشت)

باربدنامه (پژوهش و یادداشت)

پژوهش‌ها و یادداشت‌های من در زمینه‌های فرهنگ (هنر و ادبیات)، هنر و ادبیاتِ دراماتیک، انسان‌شناسی و اسطوره...
باربدنامه (پژوهش و یادداشت)

باربدنامه (پژوهش و یادداشت)

پژوهش‌ها و یادداشت‌های من در زمینه‌های فرهنگ (هنر و ادبیات)، هنر و ادبیاتِ دراماتیک، انسان‌شناسی و اسطوره...

ریشه‌ی واژه و نام ایران

به گزارش بریتانیکا، اولین ذکر نام باستانی ایران یا ایرانا، در سالنامه «شلمانسر دوم» پادشاه آشوری، در سال 844 پیش از میلاد آمده است. بااین‌حال، قدیمی‌ترین سند فیزیکی باقی‌مانده که از «ایران» نام می‌برد، ممکن است «سنگ‌نوشته پالرمو» باشد؛ این سنگ‌نوشته حاوی نام فرعون‌ها و اطلاعات دیگر جهان باستان است و از سنگ بازالت ساخته‌شده است، که قدمت آن به «قرن 25 قبل از میلاد» برمی‌گردد. این سنگ از لشکرکشی یک پادشاه مصری به منطقه‌ای به نام «ایریتیو» یاد می‌کند که در زبان مصری دگرگون‌شده نام باستانی ایران است و برخی از محققان آن را ایران یا قسمت‌هایی از آن دانسته‌اند.

قدیمی‌ترین اسناد حفظ‌شده که از زبان‌های ایرانی میانه استفاده می‌کنند و نام ایران در آن‌ها آورده شده، فقط مربوط به «قرن سوم پس از میلاد» است و شامل کتیبه‌های پادشاهان ساسانی و متون مذهبی مانویان است.


واژه «ایران» از واژه باستانی «آریان» Aryan گرفته‌شده است که به معنی «سرزمین آریایی‌ها» یا «مردم آریا» است، این واژه در معنی کهن خود به معنی آزاده بوده و مردم این سرزمین آریانا به معنی آزادگان می‌گفته‌اند. از طرف دیگر آریا خود نامی از مردمان هند و ایرانی بود که به زبان‌های هند و ایرانی، شاخه‌ای از خانواده زبان‌های هند و اروپایی صحبت می‌کردند.
یکی از قدیمی‌ترین سندهایی که این واژه را ثبت کرده است، «اوستا» متون مقدس دین زرتشتی است که به زبان اوستایی، زبان قدیمی ایرانی که در شمال شرق ایران بزرگ صحبت می‌شود، سروده شده است.
در اوستا از  Airyana Vaejah  به معنی «وطن آریایی‌ها» که گمان می‌رود جایی در آسیای مرکزی باشد، یاد می‌شود.

قدمت اوستا به «هزاره دوم قبل از میلاد» برمی‌گردد، اما قدیمی‌ترین نسخه‌های خطی باقی‌مانده مربوط به قرن 9 پس از میلاد است.

ترجمه سنگ‌نوشته‌های گنج‌نامه از پارسی باستان:

گنج‌نامه یک مکان تاریخی در غرب ایران و در نزدیکی شهر همدان است.
دو سنگ‌نوشته به خط میخی دارد که توسط پادشاهان هخامنشی داریوش و خشایارشا برای ستایش ایزد اهورامزدا و بیان دستاوردهای آنها ساخته‌شده است.
گنج‌نامه در فارسی نو به معنای کتاب گنج است، چراکه مردم گمان می‌کردند که این کتیبه‌ها حاوی اسرار ثروت‌های پنهان است.
این سایت همچنین به دلیل آبشار و مسیرهای پیاده‌روی به سمت کوه الوند محبوب است.
دو سنگ‌نوشته گنج‌نامه به خط میخی و به سه زبان «فارسی باستان، بابلی و ایلامی نو» نوشته‌شده است. آنها به‌جز نام پادشاهی که به آنها دستور داده است، همین محتوا را دارند. متن با ستایش ایزد «اهورامزدا» و بیان نسب و دستاوردهای شاه شروع می‌شود.
متن کامل کتیبه‌ها را که به پارسی نو ترجمه کرده‌ام بخوانید:

 


متن داریوش:
«خدای بزرگ اهورامزدا است که این زمین را آفرید، که آسمان را آفرید، که مردم را آفرید، که شادی را برای مردم آفرید، که داریوش را شاه کرد؛ شاه بسیاری، قانون‌گذار بسیاری.»  ادامه مطلب ...

چرا روباه در فرهنگ عوام ایران‌زمین چهره‌ی ملا پیدا کرده.؟ «از کتاب کوچه‌ی احمد شاملو.»


در فرهنگ عوام حیوانات همیشه چهره‌ی یکی از تیپ‌های اجتماعی ایرانی‌ها رو به خود می‌گیرن. به طور مثال لک‌لک چهره‌ی یک بازاری رو به خود گرفته و حتی اسمش هم به حاجی‌لک‌لک معروف شده، یا این که طوطی معمولا چهره‌ی یک شاعر یا سخن‌ران رو همیشه به یاد ایرانی‌ها می‌آورده. از بین همه‌ی چهره‌های تیپیکال ایرانی در بین حیوانات، اگه اغراق نکنیم معروف‌ترینشون برای روباه یا آقا روباهه هست. در این‌جا چند روایت یا بهتر بگم قصه‌ی قدیمی از فرهنگ عامه‌ی ایرانی، به نقل از کتاب کوچه‌ی احمد شاملو آورده شده که در این قصه‌ها توضیح می‌ده چرا روباه در فرهنگ کهن ایرانی به عنوان «ملا»، «روحانی» یا «آخوند» معروف شده. البته قصه‌های مربوط به روباه در فرهنگ عوام ایران خیلی بیشتر از این سه روایت هستن «و خیلی قدیمی‌تر»، ولی اینجا سه تا از مهم‌ترین‌هاش رو به انتشار می‌گذاریم.

پ‌ن: نکته‌ی خیلی مهم این که درسته که روباه در فرهنگ عوام ایرانی به عنوان موجودی حیله‌گر معروفه، ولی در واقعیت اصلا این‌طوری نیست؛ یه جورایی روباه در واقعیت نتنها حیله‌گر 

ادامه مطلب ...

شمن کیست؛ شمنیسم چیست.؟


اون‌چه که در مقاله‌ی پیش‌رو می‌خونید پژوهشی با موضوع شناخت شمن‌ها و شمنیسم در کشورهای آسیایی هست. در این مقاله از ریشه‌یابی واژه‌ی شمن در زبان‌های اقوام مختلف آسیایی شروع کرده و انواع کارها و وظایف اون‌ها رو بر اساس متون تاریخی و اساطیری شرح داده. در آینده اگه وقت داشته باشم مقاله‌های دیگه‌ای هم در مورد شمنیسم و جایگاه اسطوره‌ای و آیینی شمن‌ها در ایران می‌گذارم. فراموش نکنیم که بسیاری از آیین‌ها و مذهب‌های کشورهای آسیایی، از جمله ایران بر اساس همین آیین‌های کهن و باستانی شمنیسم شکل گرفتن و به وجود اومدن. در این مقاله هم می‌فهمیم که شمن‌ها چه کسانی بوده‌اند و هم شمنیسم چجور 

ادامه مطلب ...

بررسی نگارگری ایران در تاریخ «قسمت سوم».

قسمت سوم:

یک سوال، فکر می‌کنید چند درصد از سینماگران ایران، سینماگرانی که در این زمان ما به فیلم ساختن مشغول هستن؛ فکر می‌کنید چند درصد از این‌ها هویت ایرانی دارن.؟ هویت ایرانی به این معنی نیست که اسم و فامیل ایرانی داشته باشن، یا این که ایران بزرگ شده باشن؛ بلکه به این معنیه که اثری که خلق می‌کنن، این اثر اندیشه و چارچوب هنر ایرانی رو داشته باشه.؟ به غیر از بهرام بیضایی کدوم کارگردان ایرانی (مخصوصا در سینما) هست که تاریخ و ادبیات کهن ایران رو به خوبی بشناسه و مثلا چارچوب‌ها، ویژگی‌ها و تاریخ نگارگری ایران رو بدونه.؟ کدوم کارگردان ایرانی هست که اسطوره‌شناسی ایران رو خونده باشه و با اون آشنایی داشته باشه.؟ کدوم نویسنده، یا عکاس.؟ حتی در رشته‌های معماری، گرافیک، نقاشی و تئاتر هم کمتر پیدا می‌شن هنرمندانی که با اندیشه و هنر ایرانی آشنایی داشته باشن. برای مثال: این بت بزرگ سینمای ایران، اصغر فرهادی رو مثال بزنیم؛ در کدوم اثر از اصغر فرهادی ما با یک سینمای ایرانی که هویت ایرانی داشه باشه روبرو می‌شیم.؟ کدام کادر یا قاب‌بندی سینمای فرهادی هست که بر اساس قوانین نگارگری بسته شده باشه، یا کدام فیلم‌نامه‌ی این آدم هست که بر اساس چارچوب‌های اسطوره‌ها و ادبیات ایران نوشته شده باشه.؟ چطور میشه که سینمای ژاپن اینقدر درگیر سنت، هنر و اندیشه‌ی ژاپنی میشه، ولی سینمای ایران «مخصوصا این سینمای سی سال گذشته» اینقدر بی‌هویت شده.؟ 

به هرحال، بریم سروقت ادامه‌ی مقاله...




شاهنامه در نگارگری: شاهنامه‌نگاری بنابر دلایل تاریخی خاص خود از اوایل قرن هشتم آغاز‌ می‌شود. در قرن هفتم، مغولان به ایران وارد می‌شوند و در این‌جا حکومت‌هایی را ایجاد می‌کنند. آنان برای شناساندن هویت خود به ایرانیان سعی در به کارگیری برخی مسائل‌ فرهنگی از طریق‌ دیوان‌ سالاری کردند. و در این میان، ایرانیان متوجه شدند که مغول چیزی از فرهنگ ایرانی نمی‌داند، پس آنها شروع به شناساندن فرهنگ و هویت خود به قوم مغول کردند. (آژند، 1387، 6) طبیعتا در این‌ زمان‌ یکی از عناصر مهم و ابزارهای اصلی‌ در هویت ایرانی شاهنامه بود. شاهنامه هویت دیرینی بود که در قرن چهارم سروده شده بود و یکی از بزرگ‌ترین عوامل‌ تکامل موقعیت ایرانی‌ در‌ منطقه بود. نگارگری با جوهره و هویت مستقل ایرانی‌اش از قرن ششم شروع شد و برخی‌ نقاشان‌ از‌ آن سود می‌جستند، همچون هنرمندانی که کتابی مانند 

ادامه مطلب ...

بررسی نگارگری ایران در تاریخ «قسمت دوم».

قسمت دوم:

داشتم با خودم فکر می‌کردم، چرا اصلا ما ایرانی‌ها باید از نگارگری بدونیم.؟ مهم‌ترین دلیل اینجاست که نگارگری و خطاطی مادر تمام هنرهای ایرانی به حساب میان، و بخش بزرگی «بزرگ‌ترین بخش» از فرهنگ و هویت ما رو در دل خودشون جا دادن. به غیر از این، نگارگری همراهِ به‌هم پیوسته‌ی تاریخ ایران بوده و تا تاریخ نگارگری رو ندونیم، مثل این می‌مونه که تاریخ ایران رو نمی‌دونیم.! به خاطر همین با مطالعه‌ی تاریخِ هنرِ نگارگری می‌فهمیم که در طول هزاران سال گذشته، چه بر سر کشور و مملکتمون اومده.! چقدر از هویت ما رو دزد برده و چقدر از دارایی ما رو جعل کردن.! حتی در کجای تاریخ چندهزار نفر ایرانی، با بی‌رحمی تمام به دست فلان حمله‌کننده‌ی خارجی کشتار شدن.! 

و اما ادامه‌ی مقاله...



مکتب بغداد که به مکتب بین‌المللی عباسی نیز مشهور است، در پایتخت عباسیان "بغداد" شکل گرفت و تا ۵ قرن ادامه داشت. عنوان کلی مکتب عباسی، برای شیوه‌های مختلف مصورسازی کتاب در شهرهای بغداد، موصل، کوفه و واسط به کار برده می‌شود. این مکتب بیش‌ترین تاثیر را از هنر ساسانی و بیزانس برد. نقاشی‌های این مکتب بسیار ساده‌اند. از خصوصیات نگاره‌های این دوره آن است، که نقش‌ها، شکل جانوران و اشخاص قدر درشت‌تر ترسیم شده، و اندام‌ها مشخص و صریح، طرح شده‌اند. در مجالس رنگ زمینه یا اصلاً نیست یا بسیار اجمالی است. رنگ‌هایی که در نگاره‌ها به کار رفته است، معدود اما تناسب آن‌ها با یکدیگر بسیار دقیق و لطیف صورت گرفته. چهره ی افراد به نژاد سامی (عربی) تعلق دارد، اما نفوذ شایان توجه هنرمندان بیزانسی و روم شرقی را نیز، در این تصاویر می توان مشاهده کرد. جامه‌ها و لباس‌های مسیحی را با همان چین‌های متعدد و سنگین به شیوه‌ی نقاشی‌های بیزانسی و گاهی نیز ترکیب‌بندی پیکره‌ها را می‌توان در آثار مسیحی بازشناخت. معمولاً تعداد محدود پیکره‌ی انسانی و شاخ و گل در این آثار وجود دارد. کتاب‌های نگارگری شده در این دوره معمولاً کتاب‌های علمی و کتاب‌های شعر و حکایت 

ادامه مطلب ...

بررسی نگارگری ایران در تاریخ «قسمت نخست».

قسمت نخست:

چند روز پیش داشتم مقاله‌ای می‌خوندم که در اون هرجا می‌خواست در مورد نگارگری‌ایرانی حرف بزنه به جای واژه‌ی نگارگری از مینیاتور استفاده می‌کرد. از اون‌جایی که مقاله‌رو یه دکترای پژوهش هنر نوشته بود، خیلی برام سنگین اومد که این سونامی بی‌سوادی از کجا ریشه می‌گیره. به خاطر همین هم به خودم گفتم حتما باید یه مقاله در مورد نگارگری بنویسم. قبل از این که مقاله رو شروع کنم، قبل از هرچیز در مقدمه باید بگم که مینیاتور با نگارگری از زمین تا آسمون فرقشه.! به طور کلی به نقاشی‌های مینی‌مالیستی که اروپایی‌های مسیحی در کتاب‌های دوره‌ی‌ قرون‌وسطی ترسیم می‌کردن مینیاتور می‌گن، «و بعضی معتقدن که این واژه از واژه‌ی "مینی‌نیچر" به معنی طبیعت کوچک شده اومده.» این نقاشی‌کتاب‌ها که مخصوص دوره‌ای خاص «قرون وسطی و رنسانس» و کتاب‌هایی خاص «معمولا کتاب‌های ادبی و مذهبی این دوره» هستن به این خاطر به مینیاتور معروفن که حداقل در طرح‌های اولیه نقاش دوره‌ی قرون وسطی به نوعی یک طبیعت خلاصه شده رو می‌کشیده. بعدا در دورانی که اروپایی‌ها شروع به مسافرت رفتن کردن، و چه از جاده‌ی ابریشم و چه از دریا به ایران رسیدن، وقتی کتاب‌های ایرانی «مخصوصا کتاب‌های ادبی» رو مطالعه کردن با نگارگری در این کتاب‌ها روبرو شدن؛ پس درنتیجه از روی عادت به نگارگری‌های این‌کتاب‌ها، به اشتباه گفتن مینیاتور.! از اونجایی که ما ایرانی‌ها کاملا کورکورانه، بدون مطالعه و پژوهش و معمولا از روی جهل از روی کارهای فرنگی‌ها تقلید می‌کنیم این شد که از این یکی هم تقلید کردیم و به نگارگری گفتیم مینیاتور.! به هرحال این شما و این هم مقدمه‌ای بر نگارگری ایران:




نگارگری ایرانی که به اشتباه مینیاتور هم خوانده می‌شود، شامل آثاری از دوره‌های مختلف تاریخ ایران است که بیشتر به صورت مصورسازی کتب ادبی (همچون شاهنامه‌ها، ورقه‌وگلشاه، کلیله‌ودمنه، سمک‌عیار، و...) علمی‌وفنی (التریاق، الادویه‌المفرده، الاغانی و...)، تاریخی (جامع‌التواریخ و...) و همچنین، برخی کتب مذهبی همچون، خاوران‌نامه می‌باشد. نگارگری ایرانی عموما از قرن 3 هـ. ش به بعد ظاهر شناخته شده‌ی خودش را یافت و دارای شاعرانگی خاص خود در تصویر است. مکاتب نگارگری ایران بر اساس تاریخ به وجود آمدن‌شان به این دسته‌ها تقسیم می‌شوند: 1- مکتب سلجوقی «قرن چهارم خورشیدی». 2- مکتب بغداد (عباسی) «از قرن دوم تا هفتم خورشیدی». 3- مکتب تبریزِ اول (مغول) «قرن هفت و هشت خورشیدی». 4-مکتب شیرازِ اول «قرن هشتم خورشیدی». 5- مکتب جلایری «قرن هشتم و نهم خورشیدی». 6- مکتب شیرازِ دوم «قرن نهم خورشیدی». 7- مکتب هرات «قرن نهم و دهم خورشیدی». 8- مکتب بخارا «قرن دهم خورشیدی». 9- مکتب قزوین «قرن دهم خورشیدی». 10- مکتب تبریز دوم «نیمه‌ی اول قرن دهم خورشیدی». 11- مکتب اصفهان «نیمه‌ی دوم قرن دهم و یازدهم خورشیدی». 12- مکتب زند و قاجار «قرن دوازده خورشیدی» (طاووسی، 1390، 17)

در امتداد تاریخ هنر ایران جای هنر نقاشی به طور بی‌سابقه ای خالی است. برعکس بقیه‌ی کشورها – چه در منطقه‌ی اروپا و چه در آسیای شرقی – در ایران پژوهشگر تاریخ هنر به ندرت با هنر نقاشی روبرو می‌شود و آنچه که از هنر نقاشی با آن برخورد می‌کند، ناپیوسته و در دوره‌های تاریخی مختلف مقطع مقطع است. این جای خالی در ایران با هنر نگارگری جایگزین شده و اگر چه شرایط اجتماعی، سیاسی و فرهنگی اجازه رشد نقاشی را نداده، ولی هنر نگارگری به جای آن پیوسته رشد داشته و به غیر از مواردی چند که به خاطر حمله های ویران کننده نیروهای خارجی هنر ایرانی با وقفه روبرو شده، نگارگری به رشد 

ادامه مطلب ...

جایگاه سگ در ایران باستان.


خیلی اتفاقی، امروز این مقاله رو که چندوقت پیش نوشته بودم پیدا کردم. این مقاله در مورد جایگاه سگ در فرهنگ ایرانی، مخصوصا جایگاه سگ در ایران‌باستان هست. جالب اینجاست که بدونیم سگ در فرهنگ کهن ایرانی، نتنها حیوانی محبوب و بهترین دوست ایرانی‌ها بوده، بلکه موجودی مقدس به حساب می‌اومده.


سگ در دین زرتشتی و میان ایرانیان باستان ارزش و جایگاه ویژه‌ای داشته‌است. به موجب اخبار قدیم و مورخان یونانی چون استرابو و هرودوت و دیگران میان ایرانی‌ها سگ از احترام و تقدس فوق‌العاده‌ای برخوردار بوده و مقام حقوقی چون انسان داشته‌است. در نقش برجسته‌های برجا مانده سگ یار وفادار میتراست که با او به شکار می‌رود.
واژه‌ی «سگ»در بیشتر زبان‌های هند-اروپایی و لهجه‌های ایرانی وجود داشته و هم اکنون نیز برجاست.
در بسیاری از لهجه‌های کنونی ایران، همچون: کاشانی و سمنانی واژه‌ی «سپن» که ریشه‌ی اوستایی کلمه‌ی «سگ» است، باقی است. البته این واژه در زبان تالشی نیز کاربرد دارد. در زبان گیلکی واژه ی "سک" در بعضی مناطق، به ویژه نواحی شرقی گیلان مانند اشکورات، رایج است. حتّا به گفته‌ی یاقوت حموی، اصفهان(اسپهان) از واژه‌های «اِسبا» به معنی سپاه و سگ است و این نشان می‌دهد که در لهجه‌های قدیم اصفهان «اسباه» به معنی «سگ» بوده‌است. واژهٔ«سپک» در اوستا صفت است به معنی سگ مانند.
هرودوت در تاریخ خود درباره‌ی افسانه زایش کوروش بزرگ نوشته‌است که 
ادامه مطلب ...

سندبادنامه کدام است.


بالاخره بعد از سه روز تلاش شبانه‌روزی این مقاله تموم شد. در سه روزی که گذشت حدود 20 ساعت برای نوشتن این مقاله که در مورد سندبادنامه، سرچشمه‌ی اون و نویسنده‌ش هست، وقت گذاشتم. امیدوارم کار خوبی شده باشه. 



سندبادنامه یکی از داستان‌های آموزشی و اخلاق‌گرای معروف ادبیات ایران‌ است‌ که‌ سرگذشت دراز دارد. پیش از آن که شروع کنم اول از همه باید روشن کنم که سندبادنامه هیچ‌ ربطی به داستان زیبا و پرماجرای «سفرهای سندباد» که یکی از روایت‌های معروف آن در میانه‌ی کتاب‌ هزار و یک شب آمده ندارد. داستان سفرهای سندباد خود یک افسانه‌ی کهن ایرانی است، ماجرایی جداگانه دارد و در اقتباس از آن نمایشنامه‌ها (مثل هشتمین سفر سندباد نوشته بهرام بیضایی) و فیلم‌های زیادی از انیمیشن تا سینمایی ساخته شده. (از انیمه‌های ژاپنی تا نسخه‌های هالیوودی.) در آن‌جا سندباد مردی است دریانورد و ماجراجویی دلیر که به استقبال خطر می‌رود و با صحنه‌های شگفتی‌انگیز روبرو می‌شود و به نیروی تدبیر یا به خواست تقدیر بارها‌ خود را از کام مرگ بیرون می‌کشد و با تحمل رنج این‌گونه سفرهای خطرناک به دانش و ثروت می‌رسد و توانگر می‌شود و در دوران پیری و بازنشستگی سرگذشت عبرت‌انگیز خود را برای مردی تهی‌دست و هم‌نام‌ خود (به‌نام: سندباد حمال) تعریف می‌کند. نمونه‌دیگر این داستان همچون گیلگمش پادشاه سومر است که برای به دست آوردن راز جاودانگی سفری را شروع می‌کند، ولی درنهایت با دانایی به خانه بر می‌گردد. (البته همینجا اعلام کنم که سفرهای سندباد روایت‌های دیگه‌ای هم داره و ماجرای یه دریانورد معروف ایرانی، ساکن در شهر بوشهر هست؛ و بعدا یه مقاله‌ی دیگه هم در مورد اون می‌نویسم.)

ولی در داستان مورد نظر ما سندباد نام حکیمی است فرزانه، که عهده‌دار تربیت‌ شاهزاده‌ای است و  

ادامه مطلب ...

بررسی اسطوره‌شناختی جشن شب چله یا یلدا.

این مقاله رو به مناسبت «شب چله» یا «یلدا» نوشتم؛ و در اون سعی کردم تا ریشه‌های اسطوره‌شناسی و تاریخی این آیین کهن ایرانی رو بررسی کنم.

*******

قبل از آن که شروع کنیم، یاد بگیریم به جای واژه‌ی «یلدا» از واژه‌ی «چله»، یا شب چله استفاده کنیم؛ چرا که یلدا واژه‌ای ایرانی نیست. در حقیقت یلدا واژه‌ای سریانی و به معنای تولد است، اما بی‌شک بر‌ خلاف نام غیر ایرانی‌اش، از زمان باستان این شب، یعنی درازترین شب سال، به تولد مهر یا همان میترا، خدای پیمان و راستی که از خدایان‌ ایرانی و آریایی است، تعلق داشته. بیرونی در‌ آثار الباقیه آورده که‌ در روز پس از این شب، به تعبیر او «خرم روز» نور از «حد نقصان به حد زیادت» خارج می‌شود و قدرت آدمیان رو به افزونی‌ می‌نهد و پریان به فنا می‌افتند. وی‌ نامی از شب یلدا نمی‌برد، اما می‌نویسد که صبح پس از آن شب (چله) جشن ویژه‌ای برگزار می‌شده که در آن پادشاهان ایرانی با جامه‌ی سپید، در بیابان‌ها بر فرش‌های‌ سپید‌ می‌نشستند‌ و بدون قراول اجازه می‌دادند که هریک از مردمان، از دارا و ندار با ایشان‌ گفتگو کنند. در این‌روز به گفته‌ی بیرونی پادشاهان با دهقانان و برزیگران هم‌سفره می‌شدند و خود را برادر این‌ کسان‌ می‌شمردند. 

ادامه مطلب ...

اول دی‌ماه و روایت ابوریحان بیرونی از یلدا.


ابوریحان بیرونی روز اول دی ماه را که آن را خورماه نیز می‌گویند خرم روز می‌خواند و می‌گوید که در این روز پادشاه با جامه سپید به میان مردم می‌آمد و بدون هیچ نگهبان و دربانی با گروه‌های مختلف مردم گفت‌وگو می‌کرد و با دهقانان و برزیگران در یک سفره غذا می‌خورد. اما دیگر ذکر نمی‌کند که چرا فقط روز اول دی ماه را خرم روز می‌گفتند. در اندرزهای انوشه روان، آذرپاد مهراسپندان توصیه شده که مردمان روز اول هرماه را به شادی و خرمی بپردازند و بدین ترتیب روز اول ماه برای همه ماه‌ها برای همه ماه‌ها می‌تواند خرم روز نامیده شود. ابوریحان در ادامه گزارش خود اولین روز دی ماه را به دلیل اینکه 90 روز تا نوروز و سال نو باقی مانده نود روز می‌خواند. 


عکسی از کتابخانه‌ی مرکزی دانشگاه تهران


تچ کوانگ دوک، راهبی که در اعتراض به فساد و دیکتاتوری خودسوزی کرد.

حرفی باقی‌ نمونده؛ فقط ایکاش در برابر ستمگر، منم اراده‌ی این راهب رو داشتم. ای‌کاش ما ملت ایران اراده‌ی این راهب رو داشتیم.!

در روز 11 ژوئن سال 1963 میلادی، یک راهب 66 ساله بودایی، به نام تچ کوانگ دوک در اعتراض به دیکتاتوری، فساد مالی، بی عدالتی حکومت "نگودین دیم" در مقابل دیدگان هزاران نفر در شهر سایگون، پایتخت ویتنام جنوبی (هوشی مین ویل امروزی) دست به خودسوزی زد. او در حالی در آتش می سوخت، که در آرامش کامل، بی حرکت روی زمین نشسته بود و حتی ناله هم نمی‌کرد. تصاویر خودسوزی او در تمام جهان منتشر شدند. در پی خودسوزی کوانگ دوک، راهبان بودایی دیگری نیز در برابر دیدگان همه در اعتراض به حکومت فساد دست به خودسوزی زدند. دیگر قدرت‌های جهانی که متوجه شده بودند ادامه حکومت نگودین دیم دیگر به صلاح منافع‌شان نیست، از حمایت او دست برداشتند. در نوامبر سال 1963 نظامیان ویتنام جنوبی علیه حکومت دیم دست به کودتا زدند و حکومت او را ساقط کردند. نگودین دیم توسط حکومت جدید تیرباران شد.

تچ کوانگ دوک یک راهب بودایی مهایانه بود، که در اعتراض به دولت نگو دین دیم، در جاده شلوغی در سایگون، خودسوزی کرد و درگذشت. آرامش فوق‌العاده تچ کوانگ دوک در حین سوختن، باعث توجه بسیاری از رسانه‌های مهم جهان به این خودسوزی و اعتراضات راهب‌های بودایی به حکومت ویتنام جنوبی شد. پس از مرگ او جسد وی دوباره سوزانده شد، ولی قلبش را به عنوان سمبلی از بودا، دست نخورده باقی گذاشتند.


نامه‌های صادق هدایت به مجتبی مینوی در هند.

راستش رو بگم، نوجوان که بودم دلم می‌خواست روزی فردوسی زمانه بشم؛ شعر می‌نوشتم، ادبیات کلاسیک و شاهنامه می‌خوندم و تاریخ باستانی ایران رو شخم زده بودم. از خودم که پنهون نیست، از شما هم پنهون نباشه، غرور ملی زیادی هم داشتم. در این حد که گات‌های اشوزرتشت رو چندین بار خونده بودم و خود زرتشت رو بزرگترین اندیشمند تاریخ می‌دونستم... زمان که گذشت و در تیزآب زمانه کمی سوختم، زمان و مطالعه‌ی بیشتر به من فهموندن که نه، این‌کاره نیستم. هر چی بود من برای فردوسی بودن ساخته نشده بودم. برای فردوسی بودن باید در زمان فردوسی و میان متون قبل و بعد از فردوسی زندگی کرد؛ همراه با همه‌ی این‌ها باید روانی پولادین داشت که من ندارم. فردوسی نشده بودم، ولی شدیدا با دانته‌ی ایتالیایی احساس یگانگی می‌کردم. خودم رو دانته می‌دونستم با این تفاوت که دانته در دوزخ، ویرژیل رو داشت تا راهنما و دوستش باشه، ولی من تنها تر از دانته شدیدا احساس می‌کردم در دوزخ گم شدم و به دنبال فردوسی (بهشتی) خیالی در تلاش برای گذر از این راه سخت بودم. به قول مش‌قاسم آقا دروغ چرا..؟ تا قبر آ آ آ..! حالا فهمیدم که دانته بودن هم به گروه خونیم نمی‌خوره. گویی دانته بودن صداقت و لیاقتی می‌خواد که من ندارم. یا حداقل خوب فهمیدم که بهشت برای از ما بهترون درست شده، برای آدم‌های لوس و بچه مسیحی‌های روان‌پریش. الان در این نقطه از زمان خیالی بیشتر دوست دارم، همراه با خود «پدر همگان» ارباب اودین به وال‌هالا وارد بشم؛ یا این‌که پا در جاپای گیلگمش بگذارم. گیلگمش فراتر از همه‌ی قهرمانان بعد و قبل از خودش، مثل یه شیردل به همه‌ی خدایان بیلاخ نشون داد. چندتا از کله‌گنده‌هاشون رو کشت و درنهایت پا به راهی گذاشت که قبل و بعد از اون هیچ کس جراتش رو نداشته و نداره.! گیلگمش به جاده‌ی جستجو و کاوش‌گری وارد شد.! الان بعد از گذشت این‌همه سال فکر می‌کنم باید که گیلگمش باشم..!

در جریان این جاده‌ی جستجو چندتا نامه پیدا کردم که خوندن اون‌ها کمک می‌کنه، اطرافمون روشن‌تر بشه. چرا که وقتی نامه‌ رو می‌خونیم حال و روز نویسنده خیلی شبیه به ماست. این نامه‌ها، نامه‌های صادق هدایت به مجتبی مینوی هستن و در زمانی نوشته شدن که هدایت در هند به سر می‌بره... هدایت به هند رفته، تمام داراییش رو فروخته تا خرج سفر باشه و در یک سرزمین عجیب‌غریبِ جدید داره دوباره از نو شروع می‌کنه. انگار که اوهم در این پیچ و خم جستجو درگیر فراز و نشیب سخت زندگی شده... فعلا فقط چهارتا از نامه‌ها رو اینجا نشر می‌دم. اگر خوندید، در موردش نظر دادید، علاقه‌ای به گفتگو و خوندن ادامه‌ی اون‌ها داشتید، بقیه‌ی نامه‌ها رو هم در قسمت دیگه‌ای نشر می‌دم.



 

ادامه مطلب ...

داستان کوتاه اندوه عیسی، نوشته‌ی ولفگانگ بُرشِرت؛ مکتب اکسپرسیونیسم آلمان.


در اینجا داستانی می‌خونیم از ولفگانگ بُرشِرت نویسنده‌ی آلمانی که در مکتب اکسپرسیونیسم آلمان قلم می‌زنه. اسم این داستان هست: اندوه عیسی؛ این داستان کوتاه رو سیامک گلشیری ترجمه کرده و همراه با ۱۶ داستان دیگه و یک نمایشنامه به نام بیرون جلوی در، همه رو با هم در یک کتاب چاپ کرده. البته نمایشنامه‌ی بیرون جلوی در رو بعدا با کیفیت خوب و کامل در پست‌های بعدی نشر می‌دم؛ ولی فعلا بیاید این داستان کوتاه رو با هم بخونیم. 


 

ادامه مطلب ...

فراخوان "فستیوال مونو پرفورمنس" منتشر شد.

برای دوستای خوبم: 

فراخوان "فستیوال مونو پرفورمنس" منتشر شد.

موسسه "هنرهای نمایشی تماشاگان" فراخوان "فستیوال مونو‌ پرفورمنس" را که در سه بخش مجزا پذیرای هنرمندان است، منتشر کرد.

مونولوگ (تک‌گفتار نمایشی)، سولو پرفورمنس (اجرای تک نفره) و (لکچر تئاتر) اجراگفتار، سه بخش اجرایی این فستیوال است.

آثار منتخب و برگزیدگان این رویداد مجازی به دبیری هیوا امینی، فروردین ماه ۱۴۰۰ معرفی و آیین پایانی آن در روز جهانی تئاتر برگزار می‌شود.

آرش دادگر، اصغر دشتی، محمودرضا رحیمی، الهام کردا و آزاده گنجه داوری آثار را بر عهده دارند. 

آثار برگزیده در رپرتواری، به آدرس "مرکز تئاتر مولوی" اجرای عموم خواهند داشت.



کتاب و سفرنامه‌ی «مسافرت در ارمنستان و ایران» به قلم "پیِر آمِده ژوبر"


چند روز قبل "رجب طیب اردوغان" رئیس جمهور ترکیه شعری خوند و حرف‌هایی زد که باعث شد قلب بیشتر ما ایرانی‌ها به درد بیاد. خیلی‌ از ما خشمگین شدیم و حتی بدتر از کاری که اردوغان انجام داده بود، بیشتر به این خاطر دلمون به درد اومد که سرزمینی که تا همین چند وقت قبل قدرت شماره یک خاورمیانه بود، حالا این‌قدر توسری‌خور و بیچاره شده که حتی سیاست‌مدار کمترینی مثل اردوغان هم به خودش اجازه‌ میده تا در مورد سرنوشت اون دخالت بکنه. حقیقت اینه که من هم مثل بسیاری می‌تونستم در برخورد با این موضوع از در فحاشی و ناسزا گفتن وارد بشم؛ ولی اگه این‌کار رو می‌کردم فقط نشونه‌ی ضعف من بود. برای همین هم شروع کردم به پژوهش و مطالعه در مورد  تاریخ آذربایجان، ایران و دلیل همه‌ی این بیچارگی‌ها؛ این‌طوری حداقل برای خود من روشن می‌شد که چرا امروز به این جا رسیدیم و کار به جایی رسیده که هر ننه‌قمری به خودش اجازه می‌ده تا در مورد سرزمین مادری ما چرند بگه.! 

در جریان این مطالعات و پژوهش‌هایی که داشتم، به شکلی کاملا اتفاقی سفرنامه‌ای پیدا کردم به نام «مسافرت در ارمنستان و ایران» که یه روایت جذاب و آموزنده‌ است از مسافرت یک فرانسوی «فرستاده‌ی ناپلئون بناپارت» به ایران.

نویسنده‌ی این کتاب که بین سال‌های ۱۷۷۹ تا ۱۸۴۷ زندگی می‌کرده، در حقیقت یک شرق‌شناس فرانسوی‌ست که زبان‌های فارسی، عربی و ترکی رو به‌ خوبی می‌دونسته، و به عنوان «مترجم کشورهای شرقی» در خدمت "ناپلئون بناپارت" امپراطور فرانسه بوده؛ به همین خاطر هم برای تهیه‌ی مقدمات عقد قرارداد دوستی ایران و فرانسه، از طرف امپراطور مأمور شده بود تا با دربار ایران مذاکره داشته باشه. نکته‌ی خیلی جالب این‌جاست که فرانسوی‌ها از زمان مرگ نادرشاه افشار خبری از اوضاع و احوال ایران نداشتن و تنها زمانی از ایران خبر پیدا کردن که یک تاجر ارمنی از طرف پادشاه ایران، نامه‌ای برای امپراطور فرانسه «ناپلئون» آورده بود و در اون نامه درخواست کمک داشت. چرا که ایران و روسیه در اون تاریخ سخت، در حال جنگ بودن و از اونجایی که فرانسه رقیب قدیمی روسیه بود، ایرانی‌ها با خودشون فکر کرده بودن، شاید بتونیم از کمک‌های امپراطوری فرانسه استفاده کنیم. یکی از دلایلی که باعث می‌شد تا بستن این قرارداد دوستی سخت بشه، این بود که فرانسوی‌ها از اوضاع ایران بی‌خبر بودن و هیچ راهی وجود نداشت که بفهمن آیا واقعاً این نامه از طرف پادشاه ایران ارسال شده یا نه. برای همین هم "ناپلئون بناپارت" قبل از هر اقدامی، مترجم مورد اعتماد خودش رو به ایران فرستاد تا درباره‌ی این نامه تحقیق کنه و به این ترتیب مقدمه‌ی پیمان دوستی ایران و فرانسه فراهم بشه. از طرف دیگه به خاطر این که امپراطوری عثمانی هم با ایرانی‌ها در رقابت بود، نباید بویی از این پیمان دوستی می‌برد و همین دلیل باعث شده بود تا فرستاده‌ی ناپلئون سفری مخفیانه و سخت رو در پیش داشته باشه. در این کتاب به خوبی وضعیت و شرایط سیاسی‌اجتماعی ایران و خاورمیانه قابل دیدنه، و از اون‌جایی که زمان رویداد سفرنامه دقیقا زمان جنگ "ایران و روسیه" هست، و از اونجایی که در این جنگ شوم بود که قسمت‌های شمالی سرزمین مادری ما ایران جدا شد، با مطالعه‌ی این کتاب به خوبی می‌شه فهمید که چرا، چطور و چگونه این تراژدی گجسته شکل گرفته.

یکی از جذاب‌ترین و روشن‌کننده ترین بخش‌های این کتاب برخورد و همراهی " پیر آمده ژوبر" با "عباس میرزا" نایب‌السلطنه فتحعلی شاه قاجار و فرمانده‌ی ارتش ایران هست. به خوبی می‌شه شخصیت عباس میرزا رو از گفتگوهایی که با همراه فرانسوی‌ش داره شناخت، و جواب بسیاری از پرسش‌های ما پیرامون ضعف‌ها و بدبیاری‌های ایران، با این گفتگوها روشن می‌شه.!

در ادامه قسمت کوچکی از، یکی از همین گفتگوها رو اینجا می‌گذارم، و بعد از اون در پایان می‌تونید این کتاب رو از پیوند شخصی من دانلود کنید.

پ‌ن: پیشنهاد می‌کنم حتما این کتاب رو مطالعه کنید، دلیل بسیاری از بدبختی‌ها و تیره‌روزی‌های ما رو روشن می‌کنه.!


بخشی از کتاب:

«پس از تعارفات معمول، عباس میرزا به من اشاره کرد که روبروی او بنشینم... چشمان خود را به زیر انداخت و دستش را به پیشانی برد، مثل مردی که از یادبود غمناکی رنج می‌برد. و سپس به من خطاب کرد و تقریبا چنین عباراتی را گفت: ای مرد بیگانه، تو این ارتش، این دربار و تمام دستگاه قدرت را می‌بینی، ولی گمان مبر که من مرد خوشبختی باشم». شاهزاده در پی دست‌یابی به پاسخ‌هایی درخور، برای پرسش‌هایی‌ست. پرسش‌های عباس میرزا مهم بود: «یک روز به من گفت: آن چه توانائی است که شما را تا این اندازه از ما برتر ساخته است؟ دلایل پیشرفت شما و ضعف ثابت ما کدام است؟ شما هنر حکومت‌نمودن، هنر پیروزی‌یافتن، هنر به کارانداختن همه وسایل انسانی را می‌دانید؛ در صورتی که ما گوئی محکوم شده‌ایم تا در لجن‌زار نادانی غوطه‌ور باشیم؛ و به زور درباره آینده خود می‌اندیشیم. آیا قابلیت سکونت و باروری خاک و توانگری مشرق‌زمین از اروپای شما کمتر است؟ شعاع‌های آفتاب که پیش از آن‌که به شما برسد نخست از روی کشور ما می‌گذرد، آیا نسبت به شما نیکوکارتر از ماست؟ آیا آفریدگار نیکی‌دهش که بخشش‌های گوناگون می‌کند، خواسته که با شما بیش از ما همراهی کند؟ من که چنین باور ندارم.! ای بیگانه به من بگو، که چه باید بکنم تا جان تازه‌ای به ایرانیان ببخشم؟ آیا من هم باید که مانند این تزار مسکو، که کمی پیش از این از تختش پائین می‌آمد تا شهرهای شما را تماشا کند؛ از ایران و تمام دستگاه پوچ ثروت دست بکشم؟ ای فرنگی، به من بگو آیا شعاع آفتاب به شما نیکوکارتر است؟».


پیوند دانلود کتاب.


شاهزاده عباس میرزا نایب‌السلطنه. اثر میرزا بابا حسینی. ۱۲۱۸ ه‍. ش


پیر آمده ژوبر، فرستاده ایرانی "میرزا محمد رضا قزوینی" را در قلعه فینکنشتاین همراهی کرد تا در 27 آوریل 1807 با پیمان فینکنشتاین با ناپلئون ملاقات کند. نقاش: فرانسوا مولارد.


ژنرال "گاردان" به همراه همکارانش "پیر آمده ژوبر" و "جوآنین" در دربار ایرانی فتحعلی شاه، در سال 1808



نزول به جهان زیرین «در اسطوره‌های ایران»


اونچه که در پیش‌رو می‌خونید بخشی از مقاله‌ی  "نزول به جهان زیرین «در اسطوره‌های ایران»" است که سهند آقایی دانشجوی دکترای ادبیات فارسی دانشگاه تهران اون رو نوشته و من بخش‌هایی ازش رو اینجا نشر می‌دم تا باهم مطالعه کنیم. به طور کلی مقاله در مورد تاریخ اندیشه‌های مذهبی و ادیان ابتدایی حرف می‌زنه؛ و توضیح می‌ده که تفکرات شمنیسم چطور و چگونه پایه‌ی دین‌های امروزین، تفکر وجود جهان زیرین و سفر به جهان زیرین رو شکل دادن. (به طور مثال اگه در جهان باستان کرونا همه‌گیر می‌شد، شمن‌ها برای درمان کرونا و فرد بیمار به جهان زیرین سفر می‌کردن.) البته‌ بخش‌های دیگه‌ی این مقاله رو در آینده می‌گذارم، ولی فعلا امیدوارم که از خوندن این قسمت خوشتون بیاد و درموردش در قسمت نظرات با هم‌دیگه گفتگو داشته باشیم.



پژوهشی بر شناخت‌نامه‌ی گرز گاوسر.


همیشه وقتی از "گرز گاوسر" صحبت میشه، معمولا تصویری که به ذهنمون میاد، تصویری تقریبا فکاهی و کاریکاتور گونه از گرزی هست که در قسمت انتهایی اون سر آهنین یک گاو «معمولا گاوطلایی» قرار داره. این بینش در مورد "گرز گاوسر" چنان جا افتاده هست که حتی در نگارگری‌های حرفه‌ای شاهنامه که به دست بزرگترین استادان تاریخ کشیده شده هم باز ما چنین چیزی می‌بینیم. همیشه این برام سوال بود که چرا مردم و حتی کارشناسان ادبیات و هنر، درک نمی‌کنن که این تصور از گرز گاوسر اشتباهه. چرا که وقتی انتهای یک میله‌ی آهنی سر بدون تعادل از یک گاو باشه، این ساخته کارایی نظامی خودش رو از دست میده، دیگه با اون نمیشه محکم ضربه زد و به درد مبارزه کردن نمی‌خوره. کار به جایی رسیده بود که وقتی تصاویر نگارگری‌ها رو می‌دیدم ناخودآگاه به خنده می‌افتادم و نمی‌تونستم این تصویرگری رو باور کنم. همیشه استدلالم در معنا کردن ریشه‌شناختی واژه‌ی مرکبِ "گرز گاوسر" این بود که منظور از این واژه عبارتی مثل "به شکل سر گاو" نیست، بلکه منظور از "گرز گاوسر" استعاره‌ای‌ست همچون "سنگین و مقاوم مثل سر گاو"؛ چرا که همه‌ی ما می‌دونیم در فرهنگ ایرانی سر گاو «مخصوصا گاو وحشی» نشانه‌ی محکم بودن و قدرت در ضربه زدن هست. به هرحال...  چند وقت پیش یک مقاله‌ای پیدا کردم که نتنها این شک من رو تقویت می‌کرد، بلکه از نظر اسطوره‌شناسی و ریشه‌یابی واژگانی در زبان هم، به خوبی توضیح می‌داد که واژه و تصور "گرز گاوسر" از کجا اومده و در جهان ادبیات چه نمونه‌های مشابهی داره.نکاتی مثل این که در ابتدا این واژه "گرز گاوسار" بوده و بعدها به "گاوسر" تبدیل شده؛ یا نکته‌ی خیلی جالب و دوست‌داشتنی این‌که در جهان اسطوره‌شناسی "گرز گاوسر" با "میولنیر" پتک معروف ثور خدای آذرخش در اسطوره‌های اسکاندیناوی برابری می‌کنه. این مقاله رو "محمود جعفری دهقی" و "مجید پوراحمد" نوشته‌اند و من بخش‌هایی اون رو اینجا با شما به اشتراک می‌گذارم تا بخونید. 




تمام پدرهای آسمانی ما.

اودین (All-Father) یا همان پدر همگان در اسطوره شناسی اسکاندیناوی، آنو (Anu)  (Sky Father) یا پدر آسمانی در اسطوره شناسی میان‌رودان و سومری، زروان (Zurvan) (Time father) یا پدر زمان در اسطوره شناسی ایرانی، ایزاناگی (イザナギ) (Izanagi) یا پدر نخستین، که نخستین کامی بود در اسطوره شناسی ژاپن، برهما یا آفرینشگر نخستین که خردمند بود (Brahma) (father of the wisdom) در فرهنگ هندوئیسم و سانسکریت کهن، و در نهایت زئوس هم هست پدر و خدای خدایان در یونان باستان که او را دیگر همه میشناسید و من حال و حوصله گفتنش را ندارم. (اگر جایی پدری آسمانی را مثلا در فرهنگ اینکاها یا چین باستان در اسطوره‌شناسی جا انداخته‌ام به بزرگی خودتان مرا ببخشید.) 

این‌ها همه پدرهای آسمانی مردمان زمین هستند یا حداقل تا همین هزارسال پیش ‌بوده‌اند. در طول زمان وحشی‌ها، دیوانگان و احمق‌ها فرهنگ‌های باستانی را نابود کردند و در طول زمان تنها چند خرابه و چند کتاب اسطوره‌شناسی و تاریخ بیشتر از آنها باقی نماند و تمامی آن دانش‌های باستانی از ریاضی و نجوم گرفته تا ادبیات و هنرهای تجسمی و نمایشی همگی یا نابود شدند و یا به دست فراموشی سپرده شدند، متاسفانه امروز تنها یک درصد آن دانش باستانی را در روبروی خود داریم (جدی میگم، مثلا تنها یک درصد از نمایشنامه های یونان باستان به دست ما رسیده و یا کمتر از یک درصد کتاب های ایران باستان را می‌توانیم داسته باشیم، بقیه را سوزانده‌اند.) و به خاطر همین مثل همیشه فقط می‌توان از گذشته‌های دور و باستانی حدس زد.

از هرچیز که مطمئن نباشیم، به یک چیز اطمینان داریم و آن این است که ادیان جدید مثل ادیان ابراهیمی تنها بازنویس ادیان کهن هستند که در طول سال‌ها بر اساس نیاز انسان‌ها در زمان دچار تغییر شده‌اند.!


#اسطوره_شناسی

#آیین

#پدر

#پدر_آسمانی

#مذهب

#زروان

#ایران

#اودین




آرش کماندار (اسطوره ی دفاع از مرز ها)

 

آرش کماندار (اسطوره ی دفاع از مرز ها)
  
بر اساس متنی از بهرام بیضایی 
'

ایشان . مردان ، مردان ایران ، با دل خود ، با دل اندوه بار خود ، می گویند : ما اینک چه می توانیم ؟ که کمانهامان شکسته ، تیرهامان بی نشان خورده ، و بازوهامان سست است . و راست و چنین بود . زیرا ک ایشان از جنگ دراز آمده بودند . که جنگ درازشان سخت بود . که تیر انداز از تیر وکماندار از کمان پیدا نبود . و بی نشان مردها هزار هزار ، از سرزمینهای دور دور آمده بودند . از سرزمینی که کمان خوب دارد ، یا آنکه کمندهاش سخت تابیده . از آنجا که برش چهار گونه باد می وزد ، یا دشتی که درش پر آب ترین رود می رود . و چنین ، هر کس از هر جا آمده بودند . اما از ایشان – از مردان – هرگز به سرزمین خود باز نگشتند ، هیچ !

و دل ها پر اندوه که آسمان تاریک بود . که آسمان خود پیدا نبود . که خورشید گریخته بود . که ماه پنهان شده . که ابر میبارید . و جز آذرخشی چند ، و جز آذرخشی چند ، هیچ روشنی بر جنگ و مرد جنگ نبود . و چگونه از زمین سرخ گیاه سبز بروید . پس هیچ گاه سبز از زمین سرخ نرست . و درخت سبز زرد ، و گل سرخ سیاه شد . و هرمرد گیاهی توفان زده بود کش پاک ریشه خشکیده .

و آرش . آرش کماندار در اندیشه بود . زیرا که همیشه شکست بر یک گونه است . و کنون که سپاه ایران زمین هیچ انگیزه نداشن و غم هر مرد در دل او به سنگینی البرز بود .

سردار سپاه از کشواد ، پهلوان و کماندار بزرگ سپاه ، می خواهد که تیر بیندازد و مرز ایران را او با کمانش نشان دهد . کشواد فرمان نمی برد و می گوید : شکست را یک تن نخورده . همه باختیم . اما اگر من تیر بیندازم نفرین آن مراست . فردا آنها که در گرواند مینالند که تیر کشواد مارا به دشمن وا گذاشت .

سردار هرچه از کشواد می خواهد که تیر بیندازد ، کشواد قبول نمی کند . آرش که مرزبان بوده و کنون پیک سپاه است برای بردن پیامی به سپاه دشمن میرود . ولی پادشاه توران از آرش می خواهد که تیر بیندازد .  آرش قبول نمی کند و پادشاه توران او را تحدید میکند که اگر فرمان نگیرد ، همه ی ایرانیان را فردا خواهند کشت . آرش به سپاه ایران باز می گردد و با خشم سرداران سپاه روبرو می شود ، زیرا که گمان میبرند آرش از دشمن است و حتی بد تر سوگند خورده با دشمن . زیرا که شاه توران نامه داده بود که تیر را آرش بیندازد و اگر مویی از سر آرش کم شود رود خون به راه خواهد انداخت .  

پس آرش هر چه اسرار کرد بر بی گناهی خود ، آن را در سپاه ایران کس باور نکرد . به ناچار آرش قبول می کند . ولی هنگامی که آرش با کمانی سخت و تیری سخت تر به سوی البرز میرود کشواد را میبیند ، که آمده تا آرش را از تیر انداختن منصرف کند . اما آرش با استواری هرچه تمام تر از کشواد می گذرد و به سوی البرز میرود .

آرش خروشان سر در اندیشه های گران دارد و خود بر خود می ایستد و در وی مینگرد که باد در گیسوی هر دو به یک سان میوزد .

-          با من میا آرش . که تو مرا به خیش آلوده میکنی .

-          کجا بمانم ای آرش؟ تو تنها مرا داری . به کجا میتوانی گریخت ؟ که سپیده دم بخت سیاه را دیدم که بر سرتو نشست .

-          من سزاوار نبودم .

-          تو سزاوار بد تری . که تو را به رستگاری ات سرزنش می کنند .

آرش به خود میغرد و غرشش به خود که این چیست که در سر من میگردد ؟ این چیست که در بازوانم می دود ؟ این چیست که در رگ هایم می جوشد ؟ این نیرو چیست ؟؟؟ و نیک می اندیشد که آیا نا امیدی نیست ؟ که اگر همه ی گیهان بر من بخندد از این ننگین تر نیست ، که هستم .

البرز آن بلند پنهان شده در ابرها – ابرها را به کناری زد و در پای خود آرش را دید .

-          این کیست که به سوی من می آید و کمانی بلند و تیری با پر سیمرغ دارد ؟ آیا می توانی باز گردی ؟ تو به این پیکار چرا آمدی ؟ که اینجا دشت آهوان چمان بود و اکنون بر پشت هر پشته ی خاری خارپشتی خانه کرده .

و آرش از البرز بالا میرفت و ناله های خاک ، در زیر پای او .

آرش سایه ای را مینگرد در راه ایستاده ، با شکوه به بزرگی ده مرد استوار . و فریاد میکند : ای پدر چرا به من گریستن نیا موختی ؟

-          این منم که باید بگریم ای آرش . این منم .

آرش به درد : ای خداوند من ، آیا تو هم شنیدی ؟

و خداوند بی جواب .

-          آیا تو دیگر فرزندت را نمی شناسی ؟ این شگفت نیست ؟ زیرا اینک من نیز خود را نمی دانم .

و آرش با خدا حرف میزند که تنها خدا او را تنها نگزاشته است . و خدا به او میگوید : ای آرش این تیر را با دل خود بینداز . نه بازوی خود .

و به او میگوید که تیر را دور تر بیندازد . حتی دور تر از مرز .

و کوه بلند البرز به آرش می گوید : ای آرش ! ای آرش ، اگر تو بخواهی ، بادی بر می اندازم تا بر دشمنت فرو ریزد ، آذرخشی پدیدار می کنم که بسوزد راست خاکستر . تو به سوی بلند ترین بلندی ها می روی که پهنه ی گردونه رانان آسمان است . و جز ایشان به ان نرسیده .

و آرش که در مردی تمام بود ، هیچ نمی گفت و راه می سپرد . و او آرش فرزند زمین پر اندوه ، به بالاترین بلندیها رسید .

-          مادرم زمین ، این تیر آرش است . که آرش مرد رمه دار بود و مهر به او دلی آتشین داده بود . که او تا بود هرگز کسی را نیازرد . آرش کیست ؟ که این سحر گاه بی نام بود و اینک چشم گیهان به سوی اوست . آرش منم که میشناختی : مرد پارسایی و پرهیز که او را هرگز به جز مهر نفرمودند و او کینه را نمیدانست . من از خاک جدا شدم و خاک از من جدا نشده .

انک آرش برهنه شده و کمان میکشد . به سوی بیسوی بی کرانه . آرش – فرزند زمین زه را با نیروی دل کشید و آذرخش تند پدید آمد . کمانش خم شد و باز خم تر و باز خمیده تر از هر .

البرز می گوید : من چگونه توانستم او را بر دوش خود نگاه دارم و زبان او شعله های آتش بود و خروش از گیهانیان برخاست ، چه بر بلند ترین بلندی ها دیگر آرش نبود . و تیر او بر دور ترین دوری ها میرفت و ابر ها را خروشی چند ، غریوی چند . و خورشید پنهان و آسمان ناپدید . و مردان نعره هاشان سهمگین که : آرش باز خواهد گشت ، آرش باز خواهد گشت !!!

و تیرش که از نیزه ای بلند ، بلند تر بود سه روز و سه شب بر زمین و آسمان پرواز کرد که او تیر را با دل خود انداخته بود و نه بازوی خود .

خورشید به آسمان و زمین روشنی می بخشد ، و در سپیده دمان زیباست . ابرها باران را به نرمی می بارند . دشت ها سبزند . گزندی نیست . شادی هست ، دیگران راست . آنک البرز ؛ بلند است و سربه آسمان می ساید . و ما در پای البرز به پا ایستاده ایم ، و در برابرمان دشمنانی از خون ما ؛ با لبخند زشت . و من مردمی را می شناسم که هنوز می گویند ؛ آرش باز خواهد گشت .