باربدنامه (پژوهش و یادداشت)

باربدنامه (پژوهش و یادداشت)

پژوهش‌ها و یادداشت‌های من در زمینه‌های فرهنگ (هنر و ادبیات)، هنر و ادبیاتِ دراماتیک، انسان‌شناسی و اسطوره...
باربدنامه (پژوهش و یادداشت)

باربدنامه (پژوهش و یادداشت)

پژوهش‌ها و یادداشت‌های من در زمینه‌های فرهنگ (هنر و ادبیات)، هنر و ادبیاتِ دراماتیک، انسان‌شناسی و اسطوره...

کمدی وحشت یا گریم کمدی چیست؟ و چه جایگاهی در تاریخ ادبیات، به‌ویژه «ادبیات نمایشی» و «هنرهای نمایشی» دارد؟

کمدی وحشت یا گریم کمدی چیست؟ و چه جایگاهی در تاریخ ادبیات، به‌ویژه «ادبیات نمایشی» و «هنرهای نمایشی» دارد؟

گریم کمدی که به آن کمدی سیاه، کمدی تاریک، کمدی عبوس، کمدی تلخ و کمدی وحشت نیز می‌گویند، نوعی کمدی است که از طنز تاریک، بیمارگونه یا گروتسک برای ریشخند موقعیت‌های جدی یا تراژیک استفاده می‌کند. این ژانر از کمدی بیشتر دارای «کنایه، طنز، تقلید، مسخرگی، از ریخت‌افتادگی و خشونت» برای آفرینش تضاد و خنده است. کمدی وحشت یا گریم کمدی را می‌توان، نوعی کاتارسیس دانست؛ راهی برای کنارآمدن با واقعیت‌های خشن زندگی با ریشخند آن‌ها.

کمدی وحشت سرگذشتی بلند و دیرینه در ادبیات و نمایش دارد که به دوران باستان بازمی‌گردد. برخی از نمونه‌های کمدی وحشت را می‌توان در ادبیات کلاسیک و به‌ویژه «نمایشنامه‌های آریستوفان» دید که در کمدی‌های خود پندارهای سیاسی و اجتماعی زمان خود، مانند «جنگ، فساد و مذهب» را به ریشخند می‌گرفت. از دیگر نویسندگان این ژانر، چکامه‌سرای رومی «یوونال[m1] » است که اشعاری با هوای طنز سیاه سروده است و زوال اخلاقی و ریاکاری جامعه خود را مورد انتقاد قرار می‌دهد.

در دوران مدرن، کمدی وحشت یا گریم کمدی رایج‌تر و گونه‌گون‌تر شد، زیرا نویسندگان و نمایشنامه‌نویسان مضامین و سبک‌های   ادامه مطلب ...

ادبیات فانتزی: ویژگی‌ها، کهن‌الگوها و زیرشاخه‌ها

ادبیات فانتزی: ویژگی‌ها، کهن‌الگوها و زیرشاخه‌ها 

ادبیات فانتزی، ژانری از ادبیات است، دارای گوهرهای بنیادین تخیل و جادو است که در دنیای واقعی یافت نمی‌شوند. داستان‌های فانتزی بیشتر از اسطوره‌ها، افسانه‌ها، فولکلور، داستان‌های عامیانه و دیگر منابع شگفت‌انگیز و جادویی الهام می‌گیرند. ادبیات و داستان‌های فانتزی می‌توانند برای خوانندگان در هر سنی جذاب باشند؛ به‌ویژه برای کودکان، که می‌توانند از داستان‌های خلاقانه و ماجراجویی که تخیل و کنجکاوی آنها را تحریک می‌کند لذت ببرند.

 

برخی از ویژگی‌های ادبیات فانتزی:

  • صحنه بیشتر یک دنیای تخیلی یا نسخه‌ای از یک جهان قراردادی است که با واقعیت فرق دارد. این جهان قراردادی ممکن است تاریخ، جغرافیا، فرهنگ، سیستم جادویی، موجودات و نژادهای برجسته خود را داشته باشد. برای نمونه، مجموعه داستان‌های هری پاتر نوشته جی.کی. رولینگ در یک دنیای جادویی پنهان می‌گذرد که با بریتانیای امروزی همزیستی دارد.
  • طرح داستانی دارای درگیری یا تلاشی است که قهرمان یا قهرمانان باید به آن وارد شوند و بر نیروهای مخالفش غلبه کنند یا کار مهمی را انجام دهند؛ بیشتر با کمک جادو یا همبستگان فراطبیعی. طرح همچنین ممکن است جستارهایی مانند نیکی در برابر بدی، کارهای قهرمانی، دوستی، وفاداری، دلیری، دادگری، چیستی و سرنوشت را بررسی کند. برای نمونه، سرگذشت نارنیا[m1]  اثر سی اس لوئیس ماجراهای چهار کودک را دنبال میکند که از دریچه‌ی یک کمد لباس جادویی وارد سرزمین جادویی نارنیا می‌شوند و به یک شیر (اصلان) کمک می‌کنند تا جادوگر سفید شیطانی را شکست دهد.
  • کاراکترها بیشتر توانایی پیوند با خواننده، همذات‌پنداری و همدردی را دارند؛ بیشتر با توانایی‌ها یا نقش‌های ویژه‌ای که آنها را از سرشت همیشگی دیگر مردم جدا می‌کند. کاراکترها ممکن است انسان، حیوان، موجود افسانه‌ای یا ترکیبی از آنها باشند. کاراکترها همچنین می‌توانند در طول داستان رشد کنند، دگرگون شوند و درس‌های ارزشمندی بیاموزند و درنهایت خود راستینشان را پیدا کنند. برای نمونه، در هابیت‌ها اثر "جی آر آر تالکین" داستان بیلبو بگینز روایت می‌شود؛ هابیتی ترسو و آسوده که به گروهی از کوتوله‌ها می‌پیوندد تا گنج خود را از یک اژدها پس بگیرند و درنهایت به یک قهرمان بی‌باک و باهوش تبدیل می‌شود. 

ادامه مطلب ...

نقد ادبی معاصر چگونه نقد دراماتیک را دگرگون کرد؟

دیباچه

نقد ادبی خوانش، ارزیابی و تفسیر ادبیات است. می‌توان آن را برای هر شکلی از بیان ادبی مانند شعر، رمان، نمایشنامه و غیره به‌کار برد. نقد ادبی می‌تواند تحت تأثیر هر نظریه ادبی (مانند نقد ادبی معاصر) نیز قرار گیرد که تحلیل فلسفی اهداف و روش‌های ادبیات است.

نقد دراماتیک شاخه‌ای از نقد ادبی است که بر تحلیل و ارزیابی نمایشنامه‌ها و اجراها تمرکز دارد. نقد دراماتیک می‌تواند جنبه‌های مختلف درام مانند تم، ایده، طرح، داستان دراماتیک، کاراکترها، مضامین، سبک، زبان، ساختار و صحنه‌پردازی را بررسی کند. نقد دراماتیک همچنین می‌تواند زمینه‌های تاریخی، فرهنگی و اجتماعی نمایشنامه‌ها و اجرای آن‌ها را در نظر بگیرد.

نقد ادبی معاصر اصطلاحی گسترده است که رویکردها و روش‌های مختلف نقد ادبی را در برمی‌گیرد که در نیمه دوم قرن بیستم ظهور کرد و در قرن بیست و یک به توسعه خود ادامه داد. برخی از جنبش‌های عمده نقد ادبی معاصر عبارت‌اند از «ساختارگرایی، پساساختارگرایی، ساختارشکنی، فمینیسم، مارکسیسم، روانکاوی، پسااستعمارگرایی، بوم‌شناختی و غیره.»  ادامه مطلب ...

داستانِ کوتاه پرنده‌ی آبی.


-     برای این که پرنده ی آبی را داشته باشی باید کرکس‌سیاه را شکست دهی..! 

این را پیرمردی مست در انتهای کوچه ای بنبست و تاریک به من گفت. و من گفتم: 

- کرکس‌سیاه.؟ 

و او گفت:

- بله... کرکس‌سیاه... و تنها در صورتی می توانی کرکس‌سیاه را شکست دهی که قلب عقاب‌سپید را به دست آوری..! عقاب سپید پادشاه آسمان‌هفتم است و هیچ انسانی نتوانسته آسمان‌هفتم را ببیند مگر آن که از قبل مرده باشد. 

و من گفتم:

- پس مرده خواهم شد به یقین.

و پیرمرد خندید و گفت: 

- تنها برای پرنده‌ی آبی..؟

و من گفتم: بله..! تنها برای پرنده‌ی آبی. اوست که نشان آزادی من است و به من پرواز را یاد داد. روزی را به یاد دارم که من پرنده‌ی آبی را دیدم. او هنوز در کالبد انسانی خود بود. با موهایی به رنگ و درخشش ماه و پوستی به روشنی خورشید... البته من قبل از آن هم پرواز می‌کردم، ولی پرواز من مانند پروانه‌ای کوتاه بود و تنها زمانی که او را یافتم به اوج رسیدم. زیبا بود و آرام بودم. باد صبا گیسوانش را به آسمان می برد و مرا که تا آن روز آن همه زیبایی را یکجا ندیده بودم با دیدنش هوش از سرم رفت. پس مست و دیوانه او را در آغوش کشیدم و با گرمی‌اش چون باد آزاد شدم و با هم به آسمان رفتیم. با نسیم صبا پرواز می‌کردیم و رها بودیم. رفتیم و رفتیم و رفتیم در آسمان؛ تا دلش هوای مزه‌ی ستاره‌ها را کرد. پس از بوستان‌های گیهان، راه‌شیری را برگزیدیم و خوشه‌ای از ستارگانش چیدیم. پرواز میان ستارگان چنان بود که تا پیش از این هیچ نیافته بودم و این همه را تمام مدیون پرنده‌ی آبی هستم..! 

سپس از میان ستارگان رخت بربستیم و در ماه به آیین رقص‌وشادی ایستادیم. آنگاه بود که ماه از شرم زیبایی اش رخ سیاه کرد؛ خاموش و تاریک شد. درست در اوج رقصمان بود که او دست مرا گرفت و چون ابر و باد – آزاد، سبک و رها – مرا به پرواز در آورد. مرا با خود به کنار شاخه‌ی درختی برد و بر آن نشاند. 

همین که از او چشم برداشتم، فهمیدم به پرنده ی آبی تبدیل شده و کالبد انسانیش را به دور انداخته. پس اینبار بدون من به پرواز در آمد و به سمت ماه رفت تا کمی از نورش را به ماه بدهد و آن را روشن کند. در میانه ی راه بود. آری در میانه‌ی راه بود که کرکس‌سیاه از راه رسید و او را با چنگال تیزش ربود. 

و تنها من ماندم و ماه؛ بی پرنده ی آبی... تاریک و خاموش، تا ابد.!

پایان

نوشته‌ی باربد. ی


کوچه‌پس‌کوچه‌های تاریک و رویایی شهر باستانی یزد؛ آنجا که شاید بتوان پرنده‌ی آبی را درش دید.!


سندبادنامه کدام است.


بالاخره بعد از سه روز تلاش شبانه‌روزی این مقاله تموم شد. در سه روزی که گذشت حدود 20 ساعت برای نوشتن این مقاله که در مورد سندبادنامه، سرچشمه‌ی اون و نویسنده‌ش هست، وقت گذاشتم. امیدوارم کار خوبی شده باشه. 



سندبادنامه یکی از داستان‌های آموزشی و اخلاق‌گرای معروف ادبیات ایران‌ است‌ که‌ سرگذشت دراز دارد. پیش از آن که شروع کنم اول از همه باید روشن کنم که سندبادنامه هیچ‌ ربطی به داستان زیبا و پرماجرای «سفرهای سندباد» که یکی از روایت‌های معروف آن در میانه‌ی کتاب‌ هزار و یک شب آمده ندارد. داستان سفرهای سندباد خود یک افسانه‌ی کهن ایرانی است، ماجرایی جداگانه دارد و در اقتباس از آن نمایشنامه‌ها (مثل هشتمین سفر سندباد نوشته بهرام بیضایی) و فیلم‌های زیادی از انیمیشن تا سینمایی ساخته شده. (از انیمه‌های ژاپنی تا نسخه‌های هالیوودی.) در آن‌جا سندباد مردی است دریانورد و ماجراجویی دلیر که به استقبال خطر می‌رود و با صحنه‌های شگفتی‌انگیز روبرو می‌شود و به نیروی تدبیر یا به خواست تقدیر بارها‌ خود را از کام مرگ بیرون می‌کشد و با تحمل رنج این‌گونه سفرهای خطرناک به دانش و ثروت می‌رسد و توانگر می‌شود و در دوران پیری و بازنشستگی سرگذشت عبرت‌انگیز خود را برای مردی تهی‌دست و هم‌نام‌ خود (به‌نام: سندباد حمال) تعریف می‌کند. نمونه‌دیگر این داستان همچون گیلگمش پادشاه سومر است که برای به دست آوردن راز جاودانگی سفری را شروع می‌کند، ولی درنهایت با دانایی به خانه بر می‌گردد. (البته همینجا اعلام کنم که سفرهای سندباد روایت‌های دیگه‌ای هم داره و ماجرای یه دریانورد معروف ایرانی، ساکن در شهر بوشهر هست؛ و بعدا یه مقاله‌ی دیگه هم در مورد اون می‌نویسم.)

ولی در داستان مورد نظر ما سندباد نام حکیمی است فرزانه، که عهده‌دار تربیت‌ شاهزاده‌ای است و  

ادامه مطلب ...

نامه‌های صادق هدایت به مجتبی مینوی در هند.

راستش رو بگم، نوجوان که بودم دلم می‌خواست روزی فردوسی زمانه بشم؛ شعر می‌نوشتم، ادبیات کلاسیک و شاهنامه می‌خوندم و تاریخ باستانی ایران رو شخم زده بودم. از خودم که پنهون نیست، از شما هم پنهون نباشه، غرور ملی زیادی هم داشتم. در این حد که گات‌های اشوزرتشت رو چندین بار خونده بودم و خود زرتشت رو بزرگترین اندیشمند تاریخ می‌دونستم... زمان که گذشت و در تیزآب زمانه کمی سوختم، زمان و مطالعه‌ی بیشتر به من فهموندن که نه، این‌کاره نیستم. هر چی بود من برای فردوسی بودن ساخته نشده بودم. برای فردوسی بودن باید در زمان فردوسی و میان متون قبل و بعد از فردوسی زندگی کرد؛ همراه با همه‌ی این‌ها باید روانی پولادین داشت که من ندارم. فردوسی نشده بودم، ولی شدیدا با دانته‌ی ایتالیایی احساس یگانگی می‌کردم. خودم رو دانته می‌دونستم با این تفاوت که دانته در دوزخ، ویرژیل رو داشت تا راهنما و دوستش باشه، ولی من تنها تر از دانته شدیدا احساس می‌کردم در دوزخ گم شدم و به دنبال فردوسی (بهشتی) خیالی در تلاش برای گذر از این راه سخت بودم. به قول مش‌قاسم آقا دروغ چرا..؟ تا قبر آ آ آ..! حالا فهمیدم که دانته بودن هم به گروه خونیم نمی‌خوره. گویی دانته بودن صداقت و لیاقتی می‌خواد که من ندارم. یا حداقل خوب فهمیدم که بهشت برای از ما بهترون درست شده، برای آدم‌های لوس و بچه مسیحی‌های روان‌پریش. الان در این نقطه از زمان خیالی بیشتر دوست دارم، همراه با خود «پدر همگان» ارباب اودین به وال‌هالا وارد بشم؛ یا این‌که پا در جاپای گیلگمش بگذارم. گیلگمش فراتر از همه‌ی قهرمانان بعد و قبل از خودش، مثل یه شیردل به همه‌ی خدایان بیلاخ نشون داد. چندتا از کله‌گنده‌هاشون رو کشت و درنهایت پا به راهی گذاشت که قبل و بعد از اون هیچ کس جراتش رو نداشته و نداره.! گیلگمش به جاده‌ی جستجو و کاوش‌گری وارد شد.! الان بعد از گذشت این‌همه سال فکر می‌کنم باید که گیلگمش باشم..!

در جریان این جاده‌ی جستجو چندتا نامه پیدا کردم که خوندن اون‌ها کمک می‌کنه، اطرافمون روشن‌تر بشه. چرا که وقتی نامه‌ رو می‌خونیم حال و روز نویسنده خیلی شبیه به ماست. این نامه‌ها، نامه‌های صادق هدایت به مجتبی مینوی هستن و در زمانی نوشته شدن که هدایت در هند به سر می‌بره... هدایت به هند رفته، تمام داراییش رو فروخته تا خرج سفر باشه و در یک سرزمین عجیب‌غریبِ جدید داره دوباره از نو شروع می‌کنه. انگار که اوهم در این پیچ و خم جستجو درگیر فراز و نشیب سخت زندگی شده... فعلا فقط چهارتا از نامه‌ها رو اینجا نشر می‌دم. اگر خوندید، در موردش نظر دادید، علاقه‌ای به گفتگو و خوندن ادامه‌ی اون‌ها داشتید، بقیه‌ی نامه‌ها رو هم در قسمت دیگه‌ای نشر می‌دم.



 

ادامه مطلب ...

مولانا و پست مدرنیسم


مولانا و پست مدرنیسم  

گفتگوی سعید حقیقی با دکتر محمد ضیمران

http://metimetal.persiangig.com/image/me/semazen.jpg


به نظر شما بن بست های عقل مدرن و درمجموع آن چه پست مدرن ها در رابطه به مدرنیته ادعا می کنند چه است؟ قبلاً خدمت شما عرض کنم که مدرنیته یک جریان بسیار بسیار گسترده و وسیع است که در واقع نمی شود آن را به چند مشخصه خلاصه کرد.
اما در عین حال مدرنیته باتمام جامعیتی که داشته در حقیقت یک سلسله تنگنا ها و محدودیت هایی را به دنبال آورده که باعث شده که یک حرکت تازه ای به نام حرکت پست مدرن ( در به اصطلاح جهان غرب و بعد درجا های دیگر) مورد بررسی قرار گیرد. و به اصطلاح آثار متعددی در زمینه خصوصیات و ویژگی های پست مد رن به چاپ برسد که در حقیقت من می توانم این مشخصه ها را که به عنوان محدودیت در مدرنیته مطرح بوده این طور خلاصه کنم:

 
به طور کلی مدرنیته پیام آور به اصطلاح وضعیتی است که بشر و به طور کلی انسان دراول شخص مفرد محوریت و موضوعیت پیدا می کند و بنا بر این همه چیز براساس این محور و کانون مورد تجزیه و تحلیل قرار می گیرد. و یکی از محدودیت های که پست مدرن ها به مدرنیته به اصطلاح منسوب می کنند همین محدویتی است که همه ی عالم از منظر «من» مورد بررسی قرار بگیرد.
 
دوم این که در جریان به اصطلاح حاکم شدن فلسفه مدرن فرم جانشین محتوا می شود و محتوا به کلی کنار می رود و باز این یکی از مفاهیم و مقولاتی است که محدودیت های زیادی را به دنبال دارد.

 از طرف دیگر مدرنیته مبتنی بر یک سلسله مراتب ارزشی است که از انسان شروع می شود و هرقدر از محوریت انسان دورشود ارزش آن کاهش پیدا می کند. که پست مدرن ها این را به عنوان یک نقیصه عمده قلمداد می کنند.

 از طرف دیگر مدرنیته همیشه به پیامد ها و نتایج می پردازد و آن را ملاک ارزیابی قرار می دهد. ولکن تفکر پست مدرن فرایند ها را به عنوان جریانات مهم قلمداد می کند و بنابرین این هم یکی از نقایصی است که برای مدرنیته در نظر گرفته اند.

 از طرف دیگر مدرنیته همواره بر حضور و فراپیشی امور تاکید می کند در حالی که در فلسفه پست مدرن «بیاب» به عنوان یک محور نا اندیشیده مد نظرقرار می گیرد و از خصوصیات دیگری که مهم است کانونی بودن مدرنیته است که در فلسفه پست مدرن پراگندگی، افشانش و به طور کلی محور زدایی اساس فکر است.

بنابراین یکی از هدف ها و آماج های انتقاد مدرنیته، سنت بوده که در حقیقت در تفکر پست مدرن سنت مجدداً مورد ارزیابی قرارمی گیرد و اهمیت اش در شکل گیری فرایند های حضور و جریانات اکنونی مدنظر قرار داده می شود که مدرنیته همیشه به اصطلاح آن را به عنوان یک ضد ارزش قلمداد می کرده است.

بنابراین فرادهش سنت برای نخستین بار در تفکر پست مدرن از اهمیت برخوردار می شود. شاید هم توجه پست مدرن ها به چهره های برجسته یی چون مولانا بر همین محور متکی باشد.

 ولی با توجه به اشاراتی که شما داشتید چه وجوه اشتراکی میان دیدگاه ها و اندیشه های مولانا با دیدگاه ها و اندیشه های پست مدرن می توانند وجود داشته باشند، به یک معنای دیگر می خواهم نظر شما را در مورد عقلانیتی که مولانا مطرح می کند و عقلانیتی که پست مدرنیته مطرح می کند بدانم؟

 عقلانیتی که متفکرین مدرن مطرح کردند بیشتر عقلانیت ابزاری است که محدود می شود به رابطه ای در واقع بین وسیله و هدف و حال آن که در عقلانیت پست مدرن این محدودیت وجود ندارد.

 تفکر مولانا هم در حقیقت از حیطه عقل ابزاری فراتر می رود و بنابر این ساحت های گوناگون عقلیت وبه خصوص عقل متافزیکی بسیارحایز اهمیت می شود و شاید به این علت است که متفکرین پست مدرن توجه ویژه کردند به اندیشه های مولانا و به خصوص مفهومی که مولانا در اشعار خودش راجع به عقل و به طور کلی عقلیت مد نظر قرار می دهد. و به تعبیر دیگر در فلسفه مدرن عقلیت جزوی ملاک است و حال آن که در نگاه پست مدرن وهمین طور نگاه مولانا عقلیتی وسیع ترازعقل جزوی ملاک است.
 
عقل جزوی به اموری که کاملا در زمینه مسایل روزمره وجود دارند، توجه می کند و ازساحت های به اصطلاح فرا زمینی غافل می شود، در حالی که عقلیتی که مولانا مدنظر داشته عقلیتی است که درحقیقت معطوف است به ساحت های وسیع تری که عشق و به طورکلی مفاهیمی از این دست را در بر می گیرد و حال آن که در عقلیت مدرن این مفاهیم کاملاً کنار می روند.

 دراندیشه مولانا مفاهیمی چون تکثر گرایی و نوع دوستی یا بشر دوستی، انتقاد از قدرت هم به نحوی مطرح شده این مفاهیم با مفاهیمی که پست مدرن ها و به خصوص در جهان امروز مطرح است  چقدر باهم نزدیکی می توانند داشته باشند، آیا این تلفیق واقعاً یک تلفیق واقعی است یا این که انسان امروز به نحوی با توجه به هرمونتیک مدرن از مولانا یک برداشت خود را ارائه می کند.

 سوال بسیار جالبی است و من باید عرض کنم که در واقع تفکر مدرن بر محور به اصطلاح گرایش مونستیک یا گرایش یکتا محورو وحدت گرا تکیه دارد و حال آن که اندیشه های پست مدرن بیشتر کثرت گرا و چند گانه است . بنابرین در اندیشه های مولانا هم اشاره به کثرت، اشاره به تنوع، اشاره به گستردگی به وفور دیده می شوند. حالا آیا چه مناسبتی بین کثرت گرای پست مدرن و اندیشه های مولانا وجود دارد این در حقیقت یک نگاه هرمونوتیک است به قول خود شما به مولانا.

 بنابرین هر عصری انسان ها مسایل را از دیدگاه عصر خود شان مد نظر قرار می دهند و هیچ اشکالی هم ندارد که من انسان به اصطلاح امروزی مولانا را برحسب معیارهای حاکم بر روح زمانه خودم تعبیر کنم و هیچ کس هم نمی تواند تحلیل مطلقی از اندیشه ها عرضه کند.
 بنابر این انسان به ضرورت محدودیت و کران مندی ذهن خودش همیشه در زمان قرار می گیرد و بنابر این هرمونیک وسیله ی است که او را مرتبط می کند با معنا ها. انسان امروزی هم مولانا را از همین دریچه خودش نگاه می کند که یکی از ویژگی های پست مدرن کثرت گرایی است که در اشعار مولانا هم به نوعی به آن اشاره شده، اما باید به اصطلاح روح زمانه را هم در این جادر نظر گرفت.
 انسان امروز، انسان قرن بیست و یک مشکلات خود را دارد و تلاش دارد برای این مشکلات راه حل های را جستجو کند، به همین دلیل توجه به عرفان و توجه به مولانا در اشکال مختلف از راه برد های پنداشته می شوند که انسان امروز را به حل آنچه که به عنوان چالش و مشکل در برابرش قراردارد، کمک می کنند. عمده ترین چالش ها و مشکلات انسان امروز چه می توانند باشند که پاسخ آن را از مولانا دریافت کنند؟

 عصر جدید به دنبال خودش ضمن راحتی ها و دست آورد های که داشته مشکلات خاص خودش را هم دارد و بنابراین آن چیزی که در حقیقت در دنیای مدرن مبنا بوده است، نوعی به اصطلاح ماشین گرایی و میکانیزه شدن همه ی هستی است و بنابر این چنین وضعیتی که درحقیقت کمبره ی تکنولوژی و علم انسان قرار می گیرد.

 بنابر این بایستی که دنبال راه های باشد که معضلاتی را که ناشی از چنین وضعیتی است با آن ها رو به رو شود و بنابر این آن خشونتی که از حاکمیت علم و تکنولوژی ناشی می شود معمولاً به وسایلی در فرادهش فرهنگ وسنت وجود دارد و از جمله عرفان و به خصوص در قلمرو فرهنگ های خاور میانه یی که ممکن است راه های را برای ملموس کردن و تلطیف دادن شرایط و معضلات او فراهم کند و بنابر این شاید یکی ازعلل گرایش به عرفان هم درعصر حاضر همین مسأله باشد.

 امروز در افغانستان نیز بحث های پست مدرن به انواع مختلف مطرح می شود، از جمله در ادبیات و در زمینه های علوم اجتماعی، سیاست و جامعه مدنی . می خواستم از شما بپرسم که آیا ما می توانیم بگوییم که در وضعیت پست مدرن قرارداریم و آیا تیوری های پست مدرن می توانند برای ما کار ساز باشند، به خصوص در شرایطی چون شرایط افغانستان.

 
بدیهی است نظربه این که مجموعه فرادهش سنت و مدرنیته یک جا در یک فرهنگی مثل فرهنگ افغانستان و فرهنگ ایران و به طور کلی فرهنگ های خارو میانه و جود دارد به هر حال نمی شود که ما مطلق مدرنیته را مبنی قرار دهیم و بنابر این فرهنگ پست مدرن این امکان را برای ما فراهم می کند که بتوانم از پدیده های که پیش روی ما در حقیقت اتفاق می افتد و به طور کلی روزمره با آن ها مواجه هستیم، ابزاری برای تحلیل آن ها داشته باشیم. به عقیده من فرهنگ پست مدرن چنین امکانی را فراهم می کند.

 اما اگر مثلاً بگویم که ما در عصر پست مدرن قرار گرفتیم شاید ایراداتی را بر چنین برداشتی وارد کنند، به چه دلیل؟ به دلیل این که خیلی ها معتقد اند که پست مدرن را نباید به یک دوران تاریخی اطلاق کرد، بلکه پست مدرنیته به طور کلی یک گرایش است، یک نگاه است، یک مقوله ی است که ما را مجهز می کند که بتوانیم محدودیت ها و در واقع دشواری های مدرنیته را ارزیابی کنیم و با یک نگاه انتقادی با مدرنیته رو به رو شویم .
 بنابر این به عقیده من پست مدرنیته می شود بگوییم که یک وضعیت فرهنگی است، می شود گفت یک جنبش هنری- فلسفی- علمی است، می شود گفت که یک نوع نگاه سیاسی است به مسایل روزمره.

و بنابراین نباید آن را محدود کرد به مفهوم تاریخی قضایا، که بگوییم حالا در عصر پست مدرن قرار گرفتیم. بنابر این باید متوجه بود که درواقع نگاه پست مدرن یک افق تازه ی است برای نگاه به فرهنگ، فلسفه، تاریخ، گذشته و به طور کلی شرایط سیاسی اجتماعی که پیش روی ماست و به همین دلیل به تعبیری من پست مدرنیته را یک نوع مقوله روایی یا یک نوع گفتمان می شناسم پیش از این که یک برهه تاریخی بدانم، بنابر این آن را باید یک گرایش تعبیرکرد.

 http://aryanisme.persiangig.com/Samae%20(31).jpg

ادبیات زبان های باستانی در دوران اشکانی

ادبیات زبان های باستانی در شهنشاهی اشکانی


در 238 سال پیش از میلاد مسیح ارشک ، بنیان گذار پادشاهی اشکانیان بر آندراگوراس آخرین پادشاه سلوکی پارت یورش برد و بر او پیروز شد. بعد از چندی به  هیرکانی ( گرگان ) تاخت و آنجا را نیز تسخیر نمود.  در حقیقت او بنیان گذار امپراتوری شد که از رود فرات تا هندوکش و از کوه‌های قفقاز تا خلیج پارس امتداد داشت. آری، امپراتوری اشکانی نیز مانند هر تمدن دیگری دارای هنر، ادبیات و ریشه های زبان شناسی بود. ولی متاسفانه و به دلایل نا معلوم امروزه از این تمدن بزرگ و قدرتمند چیز زیادی در دسترس نیست و تا کنون کمتر از زبان و ادبیات در این دوره ی تاریخی سخن گفته شده است.   

در این دوره ما با گسترش و شکوفایی زبان پهلوی روبرو هستیم. این زبان را پارسی میانه نیز نام نهاده‌اند و منسوب است به «پرثوه» نام  سرزمین وسیعی که مسکن قبیله ی پر ثوه  بوده و آن سرزمین خراسان امروزی است که از مشرق به صحرای اتابک (دشت خاوران قدیم) و از شمال به خوارزم و گرگان و از مغرب به قومس (دامغان حالیه) و از جنوب به سند و زابل  پیوسته است.  مردم آن سرزمین از قوم پارت بوده اند که پس از پیروزی بر آندراگوراس و سلوکوس دوم، یونانیان را از ایران رانده دولتی بزرگ و پهناور تشکیل دادند که ما آن را اشکانیان می نامیم...        

 

  

   

کلمهٔ پهلوی به معنی منتسب به پهلًو است که خود صورتی از واژهٔ پارت است. واژه ی پهلوان که به معنی حافظ شهر است و بعدها معنایش به مرد دلیر تغییر کرد از این واژه گرفته شده است...

 خط و زبان پهلوی در ایران رواج یافت و نوشته هایی از آنان به دست آمده است که قدیم ترین همه دو قباله ی ملک و باغ است که به خط پهلوی اشکانی بر روی ورق پوست آهو نوشته شده و از «اورامان کردستان» به دست آمده ، تاریخ آن به (120 پیش از میلاد مسیح) می رسد. زبان پهلوی از عهد اشکانیان زبان علمی و ادبی ایران بود و یونان مآبی اشکانیان به قول محققان، صوری و بسیار سطحی بوده است و از این رو دیده می شود که از اوایل قرن اول میلادی به بعد این رویه تغییر کرده سکه ها، کتیبه ها، کتاب های علمی و ادبی به این زبان نوشته شد و زبان یونانی متروک گردید.

ابوعبدالله محمد بن احمد خوارزمی ((4 هجری خورشیدی)) در کتاب «مفاتیح العلوم» در پیرامون زبان پهلوی چنین بیان میکند: «فهلوی (پهلوی) یکی از زبان‌های ایرانی است که پادشاهان در مجالس خود با آن سخن می‌گفته‌اند. این لغت به پهلو منسوب است و پهله نامی است که بر پنج شهر [سرزمین] اطلاق شده: اصفهان، ری، همدان، ماه نهاوند و آذربایجان . در این زبان سه جنس مذکر و مؤنث و خنثی و سه شمار، مفرد و مثنی و جمع وجود داشته و کلمه با توجه به نقش نحوی آن صرف می‌شده است.»

خط پهلوی اشکانی با حروف جدا از هم ، منقطع و از راست به چپ نوشته می شده ، از خط آرامی اقتباس شده بود، خط آرامی را کلدانیان که تابع ایران بودند در این کشور رواج دادند. در زمان هخامنشیان این خط مخصوص نگارش بوده و خط میخی برای کتیبه و کنده کاری به کار می رفته است . در دوره ی اشکانیان خط پهلوی برای هر دو کار معمول شد. خط پهلوی دارای 22 تا ٢۵ حرف است و مشکل بزرگ آن این است که حروف صدادار ندارد و یک حرف گاه چند صدای مختلف دارد. خط پهلوی که قسمت عمده ادبیات پارسی میانه بدان نوشته شده دارای اصلی آرامی (یکی از خطوط سامی) است. و به مانند اوستایی از راست به چپ نوشته می شده . 

 

  

با کاوشهای علمی که در اوران و نسا در سالهای اخیر به همت ایران شناسان به عمل آمده ، اسناد و آثار پرارزشی از دل خاک بیرون کشیده شده است و این نکته را مسلم می‌دارد که در دوران پارتها بیشتر بر پوست گاو می‌نوشته‌اند و ضمناً ‌تحولی هم در نوشته‌های گلی پدید آمده بود و آن اینکه بر قطعه‌های سفالی با رنگ‌های مختلف آنچه را می‌خواسته‌اند می‌نوشته‌اند و سپس لعاب می‌داده‌اند تا با این روش لوحهایی که به دست می‌آمده هم استحکام بیشتر داشته باشد و هم در اثر داشتن لعاب رطوبت نتواند رنگ آن را زایل کند .

در نسا و اورمان و دورا اوروپوس قطعات بسیاری از چرمهای نوشته شده متعلق به زمان پارتها به دست آمده که بر آنها مطالبی راجع به امور اقتصادی و سیاسی نوشته شده است. در نسا 4 بایگانی عظیمی توسط هیأت‌های باستان شناسی کشف گردیده و تاکنون فقط مقدار ناچیزی از آنها خوانده شده است، بدیهی است این مقدار آثار و اسناد گرانبها که به دست آمده سرمایه قابل توجهی برای زبان پارتی (پهلوی) خواهد بود.   

بنا به نوشته کتاب چهارم دینکرت (دینکرد) تنظیم وتدوین اوستا در ایران نخست در زمان داریوش سوم هخامنشی انجام گرفت و پس از اینکه در دوران سلوکیه بیشتر اثار آن ناپدید شد ، لوگز پادشاه اشکانی آن را جمع‌آوری کرد.

رساله ای به زبان پهلوی اشکانی در دست است به نام درخت آسوریک که اصل آن به زبان پهلوی اشکانی بوده و بعد به پهلوی ساسانی در آمده است . این کتاب در اصل منظوم بوده و شعرهای ١٢ هجایی داشته ولی اکنون وزن های بیت های آن به هم خورده و به نثر تبدیل شده است. موضوع درخت آسوریک عبارتست از مناظره ی درخت خرما و بز که  به عنوان نمونه چند سطر از آن را با  ترجمه ی آن ذکر می کنیم  : «درختی رست است تر او شتر و اسوریک، بنش خشک است، سرش هست تر، ورگش کنیا ماند، برش ماند انگور، شیرین بار آورد. مرتومان وینای آن ام درختی بلند». ترجمه: درختی رسته است آن طرف شهرستان آسوریک، بنش خشک است و سر او تر است، برگش به نی ماند و بارش به انگور. شیرین بار آورد. مردمان بینی من آن درخت بلندم».  ........

همچنین از دوران پهلوانی (اشکانی) منظومه‌هایی (ایاتکار زریران = یادگار زریران و درخت آسوریک) به زبان پهلوی اشکانی در دست است. افزون براین نمونه‌هایی از شعر (ترانه‌های خسروانی) به زبان پهلوی ساسانی یافت شده‌است، که گمان میرود در ابتدا به پهلوی اشکانی بوده و جزعی از ادبیات اشکانی بوده باشد. سروده‌ها و اشعار مانوی به فارسی میانه (پهلوی ساسانی و اشکانی) نیز در نزد اهل فن اهمیتی به سزا دارد. لیکن اجماع علمای فن بر این است که وزن هیچکدام از این اشعار عروضی نیست بنابراین، این اشعار با شعر کلاسیک پارسی تفاوتی بنیادین دارند و نحوه ی نگارش آنها بیشتر شبیه به شعر های نوین ((مدرن)) و پسانوین ((پست مدرن)) است.

از دیدگاه ادبی ویژگیهای شاخص مدرنیسم عبارتند از:

1ـ تاکید برامپرسیونیسم (تأثرگرایی)* و ذهنیت در نوشتار و تاکید بیشتر بر چگونگی وقوع امر دیدن یا خواندن یا حتی ادارک در ذات خود، تا تاکید بر روی آنچه ادراک می‌‌گردد. نمونه این امر می‌‌تواند، جریان سیال ذهن در نوشتن باشد.

2ـ جنبشی به دور از واقع‌‌‌نگری آشکار که توسط راوی سوم شخص دانای کل و دیدگاههای روایی ثابت و جایگاه‌های مشخص اخلاقی پدید می‌‌آید. داستانهای ویلیام فاکنر که دارای چند راوی هستند نمونه‌‌‌ای از این گونه مدرنیسم هستند. در دوره ی اشکانی نیز با کتاب مروک بر خورد می کنیم.

3ـ تمایز ژانرهایش مبهم است، بنابراین شعر بیشتر نثروار (مانند آثار تی اس الیوت یا ای کامنیگز) و نثر بیشتر شعر گونه است (مانند آثار وولف و جویس) در دوره ی اشکانی ما با یادگار زریران و درخت آسوریک روبرو می شویم که دارای این ویژگی است. 

4ـ تاکید بر روی اشکال مجزا، روایتهای ناپیوسته و کولاژهایی* از موضوعات مختلف که اتفاقی به نظر میرسد. داستان های سند باد از این نوع است.

5- گرایشی به سمت انعکاس‌‌‌‌پذیری یا ناخود‌‌‌آگاه که مرتبط با محصول آثار هنری است. بنابراین هر قطعه توجه ما را به جایگاه خاص خودش به عنوان یک دستاورد یا مانند چیزی که توسط روشهای گوناگون ساخته شده و بکار می‌رود، جلب می‌‌کند.

6ـ رد زیبایی شناختی  بسیط رسمی، به جانبداری از طرحهای مینیمالیستی* (کمینه‌‌‌‌ای) مانند اشعار ویلیام کارلوس ویلیامز و رد تئوریهای رسمی زیبا‌‌شناختی در مقیاسی گسترده به جانبداری از کشف و شهود در خلق اثر. شعر مروارید شباهت زیادی به این جریان دارد. 

7- رد تمایزات میان فرهنگهای والا و پایین و عامه‌‌‌پسند در گزینش موادی که سابقاً هنر را شکل می‌‌داد و هم در روشهای نمایش، توزیع و کاربر هنر است. مانند ویس و رامین.

پست مدرنیسم هم مانند مدرنیسم از بیشتر این عقاید پیروی می‌کند در حالیکه منکر مرز‌‌‌بندی میان اشکال والا و پایین هنر و تمایزات ثابت ژانری است و تاکیدش بر تقلید *، نقیضه*، کنایه و فکاهی بودن است. هنر و اندیشه پست مدرن از انعکاس‌‌‌پذیری، ناخود‌‌آگاهی، از هم گسیختگی و ناپیوستگی (به خصوص در ساختار‌‌‌ های روایی)، ابهام و تقارن زمانی حمایت کرده و بر موضوعاتی عاری از مفاهیم انسان پسند و فاقد ساختار و ثبات تاکید می‌‌ورزد. که بعضی از این موارد در ادبیات دوران اشکانی کاملا قابل لمس است. 

سوالی که این جا پیش می آید این است که آیا نتایجی که امروزه در زمینه ی ادبیات وشعر نوین ((مدرن)) و پسا نوین ((پست مدرن)) به دست آورده ایم ، و جالب که غربی ها خود را بنیان گذار آن می دانند . اژداد و نیاکان ما در هزاران سال پیش به دست نیاورده بودند ؟؟؟

نخستین شاعران فارسی‌سرا (مراد از فارسی در اینجا فارسی دری (در مقابل فارسی میانه) است) در دربار یعقوب لیث صفاری پدیدار شدند. اگرچه نمونه‌هایی از شعر به زبان فارسی دری از پیش از این دوران وجود دارد ولی بررسی آنها آشکار میسازد که در زمان سروده‌ شدنشان شعر فارسی هنوز قوام نیافته‌بود چرا که گرچه زبان اشعار فارسی دری است‌، وزن آنان به طور مطلق عروضی نیست. در اینجا نمونه‌ای از اینگونه اشعار (که تعدادشان انگشت شمار است) می‌آوریم. این قطعه شعری نگاشته ‌شده در آتشکده کرکوی واقع در سیستان است:

فُرخته باذا روش /// خُنیده کرشسپِ هوش

همی برست از جوش /// اَنوش کن می انوش

دوست بَذآگوش /// بَذآفرین نهاده گوش

همیشه نیکی کوش /// که دی گذشت و دوش

شاها خدایگانا /// بآفرین شاهی

نامهای چند تن از سرایندگان دربار یعقوب از این قرارست:

    * محمد سگزی

    * بسام کورد  

( شمس قیس رازی ) در کتاب  (المعجم فی معاییر اشعار العجم) می گوید : « خوشترین اوزان فهلویات (پهلوی) است . که ملحونات (شعرآهنگین) آن را اورامنان خوانند . »

و سپس می افزاید : « اهل دانش ملحونات این وزن را ترانه نام کردند و شعر مجرد آن را دو بیتی خوانند ، برای این که بنای آن بر دو بیت بیش نیست و مستعربه (عربی شده) آن را رباعی خوانند. » بنا بر این معلوم می شود رباعی در شعر پارسی از اعراب اقتباس نشده است ، پس وقتی در این وزن آهنگین خوانده میشده آن را ترانه می گفتند و شعر تنهایش را دوبیتی می خواندند . به عبارت دیگر ترانه همان دو بیتی همراه با آواز بوده .  

زبان پهلوی ساسانی که به پهلوی جنوبی معروف است با پهلوی اشکانی تفاوت اندکی دارد. با نگاهی به برخی کلمات که هنوز در زبان پارسی به کار می رود، می توان به اختلاف میان دو لهجه ی اشکانی و ساسانی پی برد. مثلا  "گرسنه" و  "گسنه" که به زبان پهلوی اشکانی است، در زبان پهلوی ساسانی  "گشنه" میگفته اند. همچنین "فرستک" در پهلوی اشکانی، "فرشتک" در پهلوی ساسانی و "فرشته" در زبان پارسی کنونی است. زبان پهلوی جنوبی در حقیقت شاخه ای از پهلوی اشکانی بوده و چون پاره ای از اصطلاحات دینی و لغات اوستایی در آن راه یافته و از نظر قواعد دستوری با پهلوی اشکانی فرق اندکی دارد ، از این رو آن را لهجه ای از لهجه های پهلوی می شمارند. خط پهلوی ساسانی از روی خط پهلوی اشکانی تنظیم شد که در کتیبه ها، حروف آن مانند پهلوی اشکانی از هم جدا نوشته می شد و در نامه ها و تحریر، با هم ترکیب می شد . بخشی از آثاری که اخیرن از مانویان در تورفان  ایالتی از ترکستان چین  پیدا شده بنا به عقیده ی شماری از پژوهشگران به خط و زبان پهلوی اشکانی است. پس از این پژوهش ها بر می آید که زبان و ادبیات ساسانی تاسیر زیادی از زبان و ادبیات اشکانی گرفته ، تا جایی که این دو را تا حد زیادی همسان می کند . و از آنجا که بحث در این زمینه بر عهده ی پژوهش گران ادبیات تطبیقی است و ما در این جا نمی خواهیم بر روی ادبیات تطبیقی بحث و پژوهش به عمل بیاوریم این مهم را به مناسبت دیگری وا می نهیم . بحث از تأثیر ادبی مرحله پیشین زبان و ادبیاتی در مرحله بعدی آن نیز بحث تطبیقی است، مثلاً گفت وگو از تأثیر ادبیات اوستایی و مانوی و پهلوی در زبان پارسی دری ادبیات تطبیقی می باشد، همچنین تحقیق در باره رابطه ویس و رامین را با اصل پهلوی آن ادبیات تطبیقی می نامند ؛ به عبارت دیگر نقد تطبیقی را نباید با نقد تاریخی اشتباه گرفت ...  

 

گاهی جریانهای فرهنگی و تاریخی کشوری سبب پدید آمدن آثاری ادبی در کشور دیگر می گردد؛ مثلاً نبرد سالامین (نبرد بین ایرانیان و یونانیان در عهد خشایارشاه) منبع الهام بسیاری از اشعار اروپایی شده است (به ایران در ادبیات جهان نوشته شجاع الدین شفا نگاه کنید) یا کرنی براساس ازم کراسوس و سورن تراژدی « سورنا » سردار اشکانی را نوشته و حتی همین نمایشنامه نویس تحت تأثیر تاریخ ایران تراژدی دیگر خلق کرده است به نام « ردوگون شاهدخت اشکانی. »

«ویس و رامین» از داستان‌های معروف دوره اشکانیان است که به زبان پهلوی  روایت شده . امروزه از این شاهکار ادبیات ایران 2 ترجمه در دست رس است .

1.     فخرالدین اسعد گرگانی در قرن 5 هجری آن را به نظم کشیده و ماندگار کرده است.

2.     صادق هدایت نویسنده ی بزرگ معاصر ایران و جهان ، این اثر را به قلم گرفته و آن را برای همیشه جاودان کرده است .

ویس و رامین کارنامه‌ی عاشقانه ی مردی ا‌ست که نزدیک دو هزار سال پیش از این می‌زیسته و از نازک ‌خیالی‌های فیلسوفان آگاهی درستی نداشته ... عاشق و معشوق در این منظومه هم‌سر و هم‌شأن‌اند . هیچ اثری از نیاز و کوچکی بسیار زیاد عاشق و ناز بی‌پایان معشوق در آن آشکار نیست . این داستان بیان عشق جسورانه‌ی زنی به نام ویس است ، که در گستاخی، عشق، گذشت و وفاداری از نمونه‌های برجسته‌ی شخصیت های داستانی در ادب پارسی ا‌ست.

این داستان دارای لحنی عاطفی (( ملو درام )) است و دارای فضا‌سازی و شخصیت‌پردازی است ، که در آن شخصیت‌ها به طور مطلق خوب و یا بد نیستند ،  بلکه خاکستری‌اند  ! ! !

این شخصیت‌پردازی به آثار امروزی بسیار نزدیک بوده و در برخی مواقع احساس می‌کنید که با شخصیت های داستان‌های مدرن امروزی روبرو هستیم. همچنین شخصیت پردازی و فضا سازی  زیبای این داستان باعث شده تا درک آن برای همه ی سنین آسان و روان باشد . داستان  « بیژن و منیژه » نیز در اصل متعلق به ادبیاتِ اشکانی بوده...

در منابع کهن، آثاری را به زمان اشکانیان منسوب کرده اند. به گزارش نهایةالأرب در زمان اشکانیان کتاب هایی در ادب و اخبار ایرانیان نوشته شده بود، همچون «کتاب لهراسب»، «کلیله و دمنه»، «کتاب مروک»، «سندباد»، «کتاب شیماس»، «کتاب یوسفااسف»، «کتاب بلوهر». در مجمل التّواریخ درباره ی نوشته های زمان اشکانیان چنین گزارش شده است :

و از آن کتاب ها که در روزگار اشکانیان ساختند هفتاد کتاب بود از جمله : کتاب مروک، کتاب سندباد، کتاب بوسیفاس، کتاب سیماس.

   ابن ندیم نخستین کتاب های افسانه از زبان جانوران را به ایرانیان نخستین و سپس به اشکانیان و ساسانیان نسبت داده است. او نیز کلیله و دمنه را به قولی تألیف اشکانیان نامیده است . بدون تردید برخی از این گزارش ها مثلا درباره ی کلیله و دمنه درست نیست، ولی می تواند اشاره ای به ترجمه های کهن تری از این کتاب و یا تألیفات مشابه آن باشد. چنان که پیش از این گفته شد، به نظر نگارنده، آثاری که به «بلاش» ساسانی نسبت داده اند، به احتمال بسیار در اصل «ولخش» یا «بلاش» اشکانی بوده که به گزارش دینکرد (کتاب سوم) یکی از گردآورندگان اوستا بود.

از شرح بالا باید روشن شده باشد که اگرچه از ادبیات اشکانی جز کتابخانه های  نسا و اورمان و چند سنگنبشته ، سفال نبشته ، چند سند ، سکه و مُهرنبشته چیزی برجای نمانده است ، ولی ادبیات آن شهرت بسیار زیادی داشت و برخی از افسانه ها و داستان های حماسی و عاشقانه و آثار اندرز را دارای اصل اشکانی می دانسته اند. از این رو شگفت است اگر در میان این آثار کتابی در تاریخ شاهان اشکانی ، آمیخته با افسانه و داستان های حماسی که سنت تاریخ نویسی در ایران بوده ، وجود نداشته بوده باشد.

 فهرست پادشاهان اشکانی در غررالسّیر همان است که طبری در پایان بخش اشکانیان به عنوان روایتی دیگر و در واقع فرعی و کوتاه آورده است . ولی برعکس طبری که تنها نام و مدت پادشاهی آن ها را آورده و جز اشاره ای کوتاه به کین خواهی شاپور دومین پادشاه اشکانی از بنی اسرائیل به سبب کشتن یحیی بن زکریا، از رویداد دیگری گزارش نکرده است ، ثعالبی رویدادها و داستان های چندی را به شاهان اشکانی نسبت داده است. ثعالبی پیش از آغاز تاریخ اشکانیان خود به این نکته اشاره کرده است. او پس از نام بردن از روایت دیگر طبری و همخوانی روایت «ابن خردادبه» با طبری، می نویسد که ابن خردادبه بر روایت طبری «داستان ها و خبرهایی افزوده است» و سپس می افزاید که او (ثعالبی) از ذکر آشفتگی هایی که در تاریخ اشکانیان دیده است  پرهیز کرده است و تنها به «نُکـَت قصص» آن ها پرداخته است . با این توضیح ثعالبی تردیدی نیست که مأخذ رویدادها و داستان هایی که ثعالبی درباره ی اشکانیان آورده است همان کتاب تاریخ ابن خردادبه است که یکی از مآخذ ثعالبی بوده است. مسعودی نیز در آغاز مروج الذهب که از مؤلفان و آثار بسیاری نام می برد ، از میان آن ها کمتر کسی را مانند ابن خردادبه و تألیف او ستوده است. او می نویسد :

«... و عبیدالله عبدالله بن خردادبه که در کار تألیف و ملاحت تصنیف برجسته و چیره دست بود که مؤلفان معتبر پیرو او شدند و اقتباس از او کردند و به راه وی رفتند. و اگر خواهی صحت این گفتار بدانی کتاب الکبیرفی التاریخ او را بنگر که از همه کتاب ها جامع تر و منظم تر و پرمایه تر است و از اخبار اقوام و سرگذشت ملوک عجم و دیگران بیشتر دارد. از جمله کتاب های گرانقدر وی المسالک و الممالک است و کتاب های دیگر که اگر بجویی توانی یافت و اگر ببینی سپاس او خواهی داشت.»

و اما آن چه ثعالبی از داستان ها و روایات اشکانی از اثر مفقود ابن خردادبه نقل کرده است که بدین گونه در هیچ یک از منابع موجود نیست، عبارتند از : یافتن جایی که در آن درفش کاویان را پنهان کرده بودند توسط اقفورشاه و نگهبانی از آن ؛ جنگ اقفورشاه با رومیان و برگرداندن کتاب های پزشکی و اخترشناسی و فلسفه که اسکندر از ایران به روم برده بود ؛ شرح زندگی پرتجمل شاپور پسر اقفورشاه که روزها را به شکار می گذراند و چون به کاخ خود بازمی گشت یکصدتن از کنیزکان زیبا و آراسته با ساز و آواز و باده و گل و عطر و آتشدان و خوردنی ها از او پیشباز می کردند و شاپور پس از آن که شاد و سرمست می شد و خوابی می کرد، آنگاه به ایوان زرنگار خود می رفت و در آن جا تا نیم شب به باده گساری می پرداخت و سپس به شبستان می رفت و با زنان خود خوش بود تا باز با سرزدن آفتاب دوباره به شکار رود ؛ توصیف کوتاهی از شکار گودرز که چهارصد یوز با قلاده ی زرّین و پانصد باز خاکستری رنگ داشت ؛ دست یافتن ایرانشهرشاه بر گنج نامه های اسکندر که در عراق در خاک پنهان کرده بود ؛ داستان سه همخوابه ی زیبای گودرز کوچک که می خواستند بدانند که گودرز کدامیک از آن ها را بیشتر دوست دارد، و نیرنگ گودرز که به هر یک از آن ها پنهانی یک انگشتری داد و سپس در پاسخ آن ها که گودرز کدامیک را بیشتر دوست دارد می گفت آن کسی را که دارنده ی انگشتری است و با این نیرنگ هر سه ی آن ها را از خود خشنود می ساخت ؛ دلبستگی هرمزان به داشتن بازهای خاکستری رنگ و روایت تمثیل گونه ی مردن ناگهانی یکی از بازهای او و پرسش هرمزان از موبد در سبب کوتاهی عمر باز و درازی عمر کرکس ؛ روایت هدیه ی موبد موبدان به مناسبت مهرگان به خسرو که در طبقی زرّین پیکرِ سوخته ی یک دراج و یک باشه را نهاده بود و شرح تمثیل گونه ی آن .

   این هشت روایت که ثعالبی فشرده نقل کرده و در شرح ما بسیار کوتاه تر شده اند، به احتمال بسیار در بخش اشکانیان تاریخ ابن خردادبه مفصل تر بودند و اصل پهلوی این داستان ها نیز محتملا هر یک در کتابی جداگانه آمده بودند. نه تنها این هشت روایت، بلکه روایات دیگری نیز که ثعالبی از اشکانیان نقل کرده و ظاهرا تاریخی می نمایند، همچون جنگ با بنی اسرائیل به کین خواهی یحیی بن زکریا در زمان گودرز ، روایت چهار زن نرسی که همه دختر شاهان بودند و یکی از آن ها از رشک به نرسی زهر داد  و روایت فیروز و پسرش خسرو  که به روایت شاپور ساسانی و پسرش هرمز  بی شباهت نیست، همه رویدادهایی تاریخی نما و یا آمیخته از تاریخ و داستان اند که طبری به عادت خود روایت حمله ی گودرز به بنی اسرائیل و حمله به روم را که تاریخی دانسته نگهداشته  و روایات دیگر را زده است. به هر روی، گزارش ثعالبی از تاریخ اشکانیان همان ساختار خداینامه ها و سیرالملوک ها و شاهنامه ها را در طرحی کوچک تر نشان می دهد. از میان این شاهان به گودرز و نرسی خطبه کوتاهی و به اردوان اندرز کوتاهی نیز نسبت داده شده است.

از همین مقدار که ثعالبی از ابن خردادبه و نویسنده ی نهایةالأرب از ابن مقفع از تاریخ اشکانی نقل کرده اند، برای آشنایان با ساختار شاهنامه و مآخذ مشابه پیش از آن، جای تردیدی باقی نمی گذارد که سنت خداینامه نویسی نه تنها در میان اشکانیان رایج بود، بلکه ساسانیان این سنت را نیز از آن ها آموخته بودند و همان گونه که برخی از داستان های حماسی و عاشقانه ی آن ها از بُن اشکانی بود، حتی خطبه ها و عهدنامه ها و اندرزهای آن ها نیز به کلی از نفوذ ادبیات مشابه اشکانی بیرون نبود. و به راستی نباید فراموش کنیم که سنت خداینامه نویسی اشکانی نیز به نوبه ی خود ریشه در آرشیوهای [ بایگانی ] هخامنشی دارد.

گسترش آیین مهر، یکی از مهم‌ترین ریشه‌های ادبیات ایرانی، در دوران اشکانی و رفتن آن به یونان، از نشانه‌های گسترده‌گی ادبیات در آن زمان است.

سرود رمزآمیز «مروارید» نمونه‌ی آن است. این سرود حکایت از سفر رؤیایی شاهزاده‌ی جوان اشکانی‌ست به سرزمین تاریکی‌ها. او اصل خود را فراموش می‌کند و سرانجام ندایی درونی او را بیدار کرده و با مرواریدهای یافته به خانواده و اصل خویش باز می‌گردد. این سیر را ما بارها در ادبیات اشکانی می‌بینیم. به این سرود توجه کنید:

هنگامی که کودکی خردسال بودم

و در سرزمین‌ام در خان و مان پدری می‌زیستم

پدر و مادر توشه‌ای هم‌راه‌ام کردند و از خراسان

به دوردست‌هایم فرستادند

از خزاین برای‌ام بار و بنه‌ای بستند

زر از سرزمین ابرشهر و سیم از غزنه‌ی بزرگ

یاقوت از هند و عقیق از کوشان

با من پیمان بستند و گفتند:

"اگر به جانب مصر سرازیر شوی

و از آن‌جا مرواریدی بیاوری

که به دریا نزد اژدهایی دمان است

آن‌گاه بار دیگر جامه‌ی درخشان و جواهرنشان خواهی پوشید

و با برادرت وارث سرزمین پادشاهی ما خواهی شد."

من ترک خراسان کردم

با هم‌راهی دو ره‌نما از مرزهای میشان گذشتم

و به بابل در آمدم.

ساربوگ را پشت سرنهادم

و رفتم تا به مصر رسیدم

هم‌راهان‌ام از من جدا شدند

من به نزد اژدها رفتم و نزدیک جای‌گاه‌اش منزل گزیدم

تا چون به خواب رود

مروارید را از او بربایم.

تنها و بی‌کس و غریب بودم

هم‌نژادی آزاده از خراسان آن‌جا دیدم

او خواست که از مصریان ناپاک بپرهیزم.

مصریان به من غذایی دادند

و من فراموش کردم که شاه‌زاده‌ای هستم

و فراموش کردم مرواریدی را که در پی آن آمده بودم

به خواب ژرف فرو شدم

پدر و مادرم غم‌گین شدند

پس از همه کمک خواستند تا راهی بیابند

و نامه‌ای نوشتند

که شاه با دست راست خود مهر کرده بود

تا حفظ شود از نابه‌کاران و از دیوهای پتیاره

آن نامه چون عقابی پر کشید

در کنار من نشست و به گفتار آمد

از آواز او بیدار شدم و نامه را بوسیدم

به یاد آوردم مروارید را

پس اژدها را افسون کردم

با نام پدر و برادر و مادرم بانوی خراسان

سپس مروارید را بربودم تا به خانه باز آیم

و نامه هم‌چنان که مرا بیدار کرده بود

چونان فروغی راه‌ام را روشن می‌کرد

آن‌گاه جامه‌ی تاب‌ناکی که پوشیده بودم می‌درخشید

نقش شاهنشاه بر آن بود

مانند یاقوت می‌نمود

و دیدم که همه جا بر آن جریان معرفت موج می‌زد.

این سرود به شکلی آشکارا در آثار کلاسیک ایران مانند «غربت غریبه»‌ی سهروردی و از نظر محتوا در «منطق الطیر» عطار و «رسالة الطیر» ابن سینا تکرار شده است.  

و به راستی می‌توان از نمایشنامه‌نویسی در این زمان یاد کرد، پلوتارک می نویسد: ارد پادشاه پارت نمایشنامه‌های تراژدی می‌نوشته است و در تأیید این نظر کشف ساختمان تماشاخانه‌ایست که در حفریات بابل از دوران اشکانیان به دست آمده است .

آنچه از پژوهش بر این آثار ادبی به دست می آوریم ، سطح ترقی و تکامل فرهنگ و ادب را در دوران اشکانی نشان می دهد و بازگومی کند که شعر حماسی وغنایی و غزل در ادبیات دوران اشکانی تا چه اندازه پیشرفته بوده است.

آثار دوران پارتی همه پهلوی اشکانی بوده و در دوران ساسانی این گنجینه‌ها در اختیار آنان قرار گرفت و  جزو کتابخانه ساسانیان درآمد و امروز به سهولت نمی‌توان تعیین کرد که کدام یک از آثار دوران ساسانی متعلق به زمان اشکانی است. تایید این نظر گفته ابن ندیم است که درباره کتابخانه اردشیر بابکان می‌نویسد «کتابهایی که از ایران باستان مانده و پراکنده شده بودند گردآورد و در گنجینه‌ای آنها را نگاهداری می‌کرد».

تقدیم به نخستین دیوانه ای که ساعت را ساخت ....

منابع :

سبک شناسی - محمدتقی بهار

تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام

نویسنده: اشرف صادقی، علی

ناتل خانلری، پرویز، زبانشناسی و زبان فارسی، توس، چاپ دوم، ۱۳۶۶.

میراث ادبی روایی در ایران باستان

نویسنده: زهره زرشناس

تاریخ ادبیات پیش از اسلام (احمد تفضّلی)

سخن رانی پروفسور مری کلاجز، استاد بخش انگلیسی دانشگاه کلورادو

ویکی‌پدیا، دایرةالمعارف آزاد

دروس مقطع کارشناسی ارشد

دروس اختیاری

پهلوی اشکانی کتیبه ای

دروس اصلی

نوشته های فارسی باستان

پهلوی اشکانی ترفانی